part 10

4.6K 868 406
                                    


جانگ کوک هم با ترس نشست و پرسید: +چی شده؟

ناخنِ دست چپش رو به دندون گرفت و زیرلب نالید: -یک لحظه یادم رفت سوهی داره میاد، اومدنش مساویه با بیچاره شدنمون.

جانگ کوک آب دهنش رو وحشت زده قورت داد و با هیجانی که نمی دونست از کجا نشات گرفته و اصلاً به چه دلیل وجود داره، دوباره پرسید: +خب کجاش بده؟ مگه مادربزرگت نیست؟ راستی این همه مدت کجا بود؟ چرا برای مراسم نبود؟

پسرِ بزرگتر دست هاش رو روی صورتش گذاشت و حالت گریه به خودش گرفت.
-اون یک دکتره و برای بعضی از سمینارهای مهم رفته بود اروپا برای همین نبود. فکر می کردم زودِ زود دو یا سه ماه دیگه برگرده ولی زودتر از چیزی که فکرش رو می کردم داره بر می گرده.
درضمن تو اون رو نمی شناسی اگه بیاد اولین کاری که می کنه مطمئن شدن از زندگی من و توعه.

پسرِ کوچکتر متوجه مفهوم آخرین جمله ی مبهمش نشد و گیج موهاش رو از روی پیشونی اش کنار زد.
+چی گفتی؟

نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و اینبار واضح توضیح داد.
-اگه بیاد تا مطمئن نشه من و تو باهم رابطه داشتیم راحتمون نمی زاره! یعنی من و تو رو به زور روی تخت می خوابونه، فهمیدی یا نه؟

ناخواسته کلمه ی《 واو!》 از دهنش خارج شد که باعث شد همسرش چشم غره ی ترسناکی نثارش کنه.
گلوش رو صاف کرد و هیجان زده گفت:
+خب این کجاش بده؟ ما می تونیم تظاهر کنیم که باهم خوبیم، کاری که همین الان هم انجامش می دیم!

تهیونگ نگاه چپ چپی بهش انداخت و زیرلب غرید: -هیجان زده ای؟ من دارم از ترس سکته می زنم اون وقت تو خوشحالی؟ تو اصلاً می دونی سوهی چه جور مادربزرگیه؟ اون طرفدارِ اکسوعه، تمام فن فیک های چانبک رو خونده و منظورم از همه ی فن فیک ها این هست که اون حتی ژانر امپرگ هم خونده و بهشون باور داره. به نظرت کی می تونه جلوی یک دکتر زنان و زایمان رو که حتی یک زوج همجنسگرا رو به آرزشون رسونده رو بگیره که به این ژانر باور نداشته باشه؟ و می دونی به محض رسیدنش از من و توی خنگول چه انتظاری داره؟ اینکه یکی از ما باید بچه امون رو حمل کنیم بدون اینکه اهمیت بده ما پسر هستیم و زوجی که مادربزرگ به آرزشون رسونده درواقع دختر بودند نه پسر!

تازه این لحظه بود که جانگ کوک به عمق فاجعه پِی برد.
چشم های گرد شده اش رو از مقابلش به شکم عضله ایش داد و لحظه ای با تصور اینکه با شکم برآمده داره خودش رو برای تهیونگ لوس می کنه، موهاش سیخ شد و بدنش لرزید.
بدون لحظه ای مکث تنها فکری که به ذهنش رسید رو گفت:
+تصمیمم رو گرفتم تو بچه امون رو حمل می کنی! تو عضله ی کمتری نسبت به من داری؛ پس برای تو راحت تره!

تهیونگ با دهن باز مونده از شدت شوک به پسرِ کوچکتر که با جدیت این جمله رو گفته بود، زل زد.
-وات دِ هِل؟ تو حالت خوبه؟ اصلاً گوش دادی من چی گفتم؟ من پسرم و توانایی اش رو ندارم، همسرِ باهوشم!

جانگ کوک پوفی کرد و با خشم غرید: +خب که چی؟ مادربزرگت که توانایی اش رو داره! نکنه می خوای از زیر بار مسئولیتت فرار کنی؟ می خوای بچه امون رو نگه نداری، جئون تهیونگ؟

ناباورانه به پسر کوچولوی احمق مقابلش خیره شد.
داشت شوخی می کرد یا واقعاً جدی بود؟

به چهره ی بامزه اش نگاه کرد، با دیدن چشم هاش که قلبی شده و زیرلب قربون صدقه ی بچه ی خیالی اشون می شه، بالاخره فهمید که اون پسر از بعضی مراحل به طور جدی پرته.
با خستگی دستی به چشم هاش کشید و گفت: -همسرِ عزیزم! از پسر بودنمون که بگذریم اولین قدم برای بچه دار شدن چیه؟

جانگ کوک با چشم های گردش که هنوزهم ستاره بارون بود، نگاهش کرد و مردد جواب داد: +دعا کردن یا نامه زدن به لَک لَک ها؟

آهی کشید و با نگاهی عاقل اندر سفیه به چهره ی معصومش زل زد.
چرا فکر می کرد اون پسر یک اینترنشنال پلی بوی هست؟
واقعاً چرا فکر می کرد پسرِ کوچکتر انواع و اقسام روابط رو توی دوران دانشگاهش تجربه کرده؟
واقعاً چرا؟

کلافه گفت: -رابطه عزیزم! اولین قدم رابطه است.

جانگ کوک چشم هاش رو گرد کرد، با دندون های خرگوشی اش لبش رو گزید و زیرلب گفت: +اوه! راست می گی.

نفس عمیقی برای کنترل کردن خودش کشید و ادامه داد: -و اولین قدم رو قرار نیست ما هیچ وقت برداریم؛ چون من به تو گرایش ندارم و تو هم فاقد تمایلات جنسی هستی، دارلینگ! فهمیدی؟

پسرِ کوچکتر چند ثانیه در سکوت بدون تایید حرفش نگاهش کرد و ناگهان بدون اهمیت به حرف های زده و شنیده شده، گفت: +تو بچه رو حمل می کنی!

تهیونگ بار دیگه آهی کشید و با لحن درمونده اما جدی و به همراه کمی غیظ گفت:
-کیم جانگ کوک! فکر کنم از وقت خوابت گذشته و سیم های مغزت اتصالی کرده، بگیر بخواب قبل از اینکه کار دستت ندادم!

پسرِ کوچکتر سر جاش دراز کشید و با فکر کوچولویی که توی ذهنش باهاش هم بازی شده بود، چشم روی هم گذاشت و این پسرِ بزرگتر بود که تمام شب بیدار موند و به فکر چاره ای می گشت.

پایان پارت دهم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پایان پارت دهم.

سلامی دوباره به خوشگلای من 🤩😍💕
من برگشتم با پارت جدید

ته ته کاملا از جانگ کوکی ناامید شده مگه نه؟ 😁😁🤭🤭
به نظرتون کوکی واقعا معصومه یا...😉😉
سوهی رو عشق است 😍😍
و عشقا فیک امپرگ نیست 🤩

پارت بعدی رو از دست ندید که کلی قراره بخندیم 😁😁

راستی خوشگلا میشه پارت ها قبلی رو ووت بزنید 🥺🥺 تا هر پارت ۱۵۰ ووت بشه؟
هر پارت بیشتر از ۲۵۰ ویو داره میشه لطفا بقیه ی پارت هارو هم ووت بزنید🤩🤩

اون وقت منم بیشتر انرژی می گیرم پارت زیاد زیاد می زارم 🤭😍

نظر یادتون نره خوشگلا 🧡🧡💜💜
دوستون دارم تا پارت بعد عشقای من 🧡❤💜

Crazy loversWhere stories live. Discover now