جانگ کوک که از جو پیش اومده متعجب شده بود، با بهت و اخم های درهم پرسید: +سوهی کیه؟تهیونگ که هنوز مات و مبهوت بود، جوابی بهش نداد و خانواده ی پسرِ بزرگتر با سر پایین افتاده شروع کردن به خندیدند.
¥بزار خود خرس عسلی بهت بگه، باشه؟پدرِ تهیونگ بالاخره یک جواب که هر چند قابل قبول نبود، بهش داد و تهیونگ با اخم های درهم به پدرش که دوباره خرس عسلی صداش زده بود، نگاه کرد.
جانگ کوک با همون اخم های درهم سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد و با بقیه ی غذاش شروع به بازی کردن کرد.
فکری ذهنش رو بدجور مشغول کرده بود و راحتش نمی ذاشت.
سوهی کی بود؟***
شلوارک و تاپ مخصوص خوابش رو پوشید و بی صدا زیر پتو خزید تا همسرش رو از خواب بیدار نکنه و تازه داشت چشم هاش گرم می شد که ناگهان پسرِ کوچکتر با چشم های بسته دوباره پرسید: +سوهی کیه؟
از ترس سر جاش تکون محکمی خورد و به سمتش برگشت.
-بیداری؟جانگ کوک بی توجه به سوالش، پلک هاش رو باز کرد و با چشم های باریک شده و تیزبینش تو تاریکی نیمه شب به واکنش هاش زل زد.
+دوست دخترته، آره؟پسرِ بزرگتر لحظه ای مکث کرد، گیج شده بود و از حرف هاش سر در نیاورد.
در مورد کی صحبت می کرد؟
منظورش سوهی که نبود؟
-کی دوست دخترمه؟جانگ کوک کلافه به چشم هاش چرخی داد و با حرص غرید: +همون سوهی جونت!
حالا چشم هاش کمی به تاریکی عادت کرده بود، به صورت سفیدِ همسرش خیره شد و با خودش فکر کرد، چرا انقدر سفیده؟
شبیه خرگوش های برفی بود!
اصلاً خرگوشِ برفی دیگه چی بود؟
یعنی بدنش هم به سفیدی برف و سرمای زمستان بود؟
باید برای گرم کردنش دست های گندم گونش رو تا چه زمان روی بدنش می کشید؟
اصلاً به چه دلیل انقدر فکرهای بیهوده می کرد؟+جواب بده!
با صدای کلافه اش، بالاخره به خودش اومد و دست از افکار بی سر و تهش برداشت.
لبخند ریزی زد، ناخواسته به صورتش نزدیک شد و زیرلب با لحن وسوسه انگیزی جواب داد: -تو دوست داری کی باشه؟جانگ کوک متوجه منظورش نشد و اخم های درهمش بیشتر بهم گره خورد.
اینبار دستِ گرمِ تهیونگ، بار دیگه ناخواسته روی کمرِ برهنه اش نشست و باعث شد بدنِ پسرِ کوچکتر کمی منقبض بشه و خودش از سرمای پیش بینی کرده اش هیسی بکشه.چرا باید پسرِ کوچکتر عادت به برهنه خوابیدن می داشت؟
این چه وضعش بود؟
اگه سرما می خورد، چی؟دست یخ زده ی جانگ کوک روی دستش که به نرمی روی کمرش رو نوازش می کرد، نشست و جواب داد: +دوست ندارم دوست دخترت باشه!
لبش رو گزید و از لحن صادقانه ی پسر بدنش مورمور شد.
خودش رو جلوتر کشید و اینبار جانگ کوک بدون اختیار در آغوشش گرفت و بین دست هاش کمی فشردش.
-فقط مادربزرگمه!پسرِ کوچکتر ابرویی بالا انداخت، نگاهش رو از چشم های همسرش گرفت و به لب هاش دوخت.
لب های پسرِ بزرگتر بدجور حواسش رو پرت می کرد تا خواست چیزی بگه، تهیونگ تازه متوجه شد که بدبخت شده.با تمام سرعتش نشست و فضای عاشقانه ی بینشون رو خراب کرد و بی توجه به شوکه شدن جانگ کوکی که می خواست برای بوسیدنش اجازه بگیره، فریاد زد: -بدبخت شدیم کوکی! به خاک سیاه نشستیم، همسرم.
پایان پارت نهم.
سلام خوشگلای من 🤩😍💕
من برگشتم با پارت جدید 🤩با عاشقانه های تهکوکی چه می کنید؟
امروز خیلی عاشقانه داشتیم مگه نه؟ (منظورم کنسرته) امروز با تهکوک واقعا رویایی بود 🤩🤩
جیمین و هوسوک رو هم دیدید چه کیوت و جذاب شده بودن؟
چطور دو نفر می تونند انقدر هات باشن؟
چطور تهکوکی می تونند انقدر عشق باشن؟
ولی واقعا اتک بزرگی بود انتظار نداشتم ایدل های مورد علاقه ام برن کنسرت ایدل موردعلاقه ای دیگه ام 😍😍😍 من هنوز تو کف کاور کوک بودم که همچین اتکی خوردم ❤🥰خب خب بالاخره فهمیدم سوهی کیه
به نظرتون ته ته چرا دوست نداره مادربزرگش رو بیینه؟ 🤭🤭این پارت کوتاهه ولی پارت بعد طولانیه 😊
پارت بعدی رو تا ساعت دوازده شب خوشگلا می زارم یکم کار داره هنوز، تا اون موقع کلی کامنت بزارید 🤩🤩😍😍
که تا اخر هفته کلی انرژی برای پارت گذاشتن داشته باشمووت هم یادتون نره خوشگلا 🧡🧡💜💜
دوستون دارم تا پارت بعد عشقای من 🧡❤💜
CITEȘTI
Crazy lovers
Fanfictionکی فکرش رو میکرد جانگکوک به ظاهر فاکر، یک باکرهی آسکشوال باشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: namjin,sope ژانر: عاشقانه، طنز، فلاف، چت استوری، کمی اسمات و... وضعیت فیک: کامل شده.