part 18

4.1K 697 228
                                    


به جانگ کوک که درحال پیام دادن به دوست هاش بود، نگاه کرد، لبخند مهربونی نثارش کرد و لب دردناکش رو به آرومی گزید.

هنوزهم خواهان بوسیدن لب های پسرِ کوچکتر بود ولی می دونست نباید به جانگ کوک خیلی سخت گرفت.

اون پسر هنوز با گرایشش درگیر بود و به گفته ی روانشناسش نباید انقدر سریع همه چیز رو بهش تحمیل می کرد.
افرادی که گرایش آسکشوال دارند، عاشق می شدند و حتی شاید بعضی از اون ها آمادگی برقرار رابطه هم پیدا می کردند ولی ممکنه مثل بقیه افراد از داشتن رابطه لذت چندانی نبرن و تهیونگ می خواست همسرش از هر بوسه اشون هر چند ناچیز، لذت ببره و در کنارش خوشحال باشه.

(دوستان یک توضیح کوتاه بدم افرادی که آسکشوال هستند درواقع هیچ علاقه ای به اعمال جنسی ندارند ولی بعضی آسکشوال‌ها هم س*ک*س دارند هر چند که اشتیاقی به اون ندارند. هرچند که روابط جنسی برای آسکشوال‌ها جذابیتی نداره اما ممکنه کشش عاطفی به افراد را تجربه کنند پس افراد آسکشوال می تونند رابطه ی عاطفی برقرار کنند و میشه جانگ کوک رو که تقریبا داره به تهیونگ کشش پیدا می کنه رو توی دسته ی هومو رومانتیک: کشش عاطفی نسبت به جنس خود، گذاشت.
می تونید توضیحات بیشتر رو از توی گوگل بخونید و خب نمی دونم که بوسه رو باید توی دسته ی اعمال جنسی گذاشت یا نه پس ما فرض می گیریم که بوسه جز اعمال جنسی نیست.)

دلش می خواست همسرش چند جلسه پیش روانشناسش بره اما می دونست که پسرِ مغرور همچین چیزی رو قبول نمی کنه؛ پس از خانم چویی خواست که برای بهتر شدن رابطه اش با همسرش و جلو بردن رابطه اشون به نحو صحیح بهش مشاوره بده.
به هر حال اون و جانگ کوک خواسته و ناخواسته تا آخر عمر بهم متصل شده بودند و جدایی غیر ممکن بود؛ پس چرا اون تلاشی برای داشتن زندگی بهتر نکنه؟

اون بالاخره بعد از سال ها دروغ گفتن به خودش رو تموم کرد و با این واقعیت که همجنس گرا هست خیلی وقت بود، کنار اومده.
درست از وقتی که با جانگ کوک ازدواج کرد، شب اول کنارش خوابید، تا صبح چشم روی هم نذاشت و به همه چیز فکر کرد.
اون هیچ وقت یک دوست دخترِ واقعی نداشت البته یک یا دو بار تو گروه های چت مختلف با چند دختر آشنا شد ولی رابطه هاش هیچ وقت فراتر از پیام دادن، نرفته بود.

تهیونگ اوایل نوجوانی و جوانی اش خجالت می کشید که به خودش و بقیه اعتراف کنه که به مردها گرایش داره؛ پس دور خودش یک دیوار بزرگ به اسم《استریت》بودن، کشید و سعی کرد همه رو با گفتن این جمله که 《دختر مورد علاقه ام رو هنوز پیدا نکردم و برای همین دوست دختر ندارم.》 گول بزنه و این موضوع که گرایش اصلی اش چی هست رو فراموش و خواسته های قلبی اش رو در اعماق قلبش خاک کنه.

اون همیشه دلش می خواست باعث سر بلندی خانواده اش بشه و می دونست اگه بخواد خودِ واقعی اش باشه ممکنه که جامعه نگاه خوبی بهش نداشته باشه.
همیشه از ته قلبش از این موضوع غصه می خورد و تمام مدت خودش رو از نظر ذهنی برای ازدواج با یک دختر به پیشنهاد خانواده اش آماده می کرد.

اون روز به روز نا امیدتر از قبل می شد و زندگی دروغینش سخت تر از همیشه بهش فشار می آورد اما یک روز بالاخره درهای خوشبختی به روی روح زخمی اش باز شد.
ازدواج با نوه ی خاندان جئون که از قضا یک پسر هست، درست مثل نوشیدن یک نوشیدنی یخ وسط هوای گرم تابستون لذت بخش بود.

Crazy loversWhere stories live. Discover now