part 21

4.4K 735 58
                                    


تهیونگ با صورتی که هیچ حسی رو نشون نمی داد، به پیام آخر جانگ کوک زل زد و آهی کشید.
مثل اینکه جدی جدی همسرش رو از دست داده بود.
نگاهی به جانگ کوک که زیرزیرکی به جونگین زل زده بود، انداخت و نیشخند خبیثی زد.
باید حال همسر کوچولوش رو می گرفت!

+جونگین شی! می تونم کای هیونگ صداتون بزنم؟

جانگ کوک با چشم های گردالی و معصومش به پسرِ بیچاره خیره شد و متوجه نشد اگه همون لحظه کارد به تهیونگ می زدند، خونش در نمی اومد.
جونگین مودبانه جواب داد: ¥البته هر جور دوست داری می تونی صدام بزنی.

جانگ کوک لبخندِ خرگوشی زد و موهاش رو پشت گوشش فرستاد و چند بار برای تحت تاثیر گذاشتن بیشتر پلک زد که بیچاره جونگین با دیدن چشم های به خون نشسته ی پسر عموش حتی جرات نکرد، آب دهنش رو قورت بده چه برسه بخواد عکس العملی نشون بده.

-هیونگ! چه خبر از دوست دخترت؟
جونگین با شنیدن صدای خشمگین و لحن حرصی تهیونگ، به سمتش برگشت و گیج نگاهش کرد.
دوست دختر؟
کدوم دوست دختر؟
اون که با کسی رابطه نداشت!
فقط روی یکی از آیدل های پسر کراش داشت که حتی جرات اعتراف کردن بهش رو هم نداشت، از بس که اون پسر جدی بود.
حالا منظور پسر عموش چی بود؟
اصلاً بحث کراش شد، کیونگسو از سربازی برگشته بود یا نه؟

تهیونگ که متوجه پرت بودن جونگین از مسئله شده بود، پوفی کرد و با چشم به جانگ کوک که با لذت به اون و حرص خوردن هاش خیره شده بود، اشاره کرد.

جونگین 《هان؟》 زیرلب گفت و گیج تر از قبل شد.
چرا تهیونگ به همسرش اشاره می کرد؟
تهیونگ ناامید از خراب شدن نقشه اش، از پسر عموش چشم گرفت و تازه اون لحظه بود که متوجه شد نابغه ی خانواده، چندان نابغه هم نیست!

و اما کمی اون طرف تر یونگی خرسند به بازی انتقامی که جانگ کوک از همسرش راه انداخته بود، نگاه می کرد و با لذت نارنگی پوست می کند و می خورد.
اون خرگوشِ عضله ای خوب بلند بود حرص بقیه رو در بیاره.

***

با اینکه خسته بود اما تمام مدت به سقف خیره شده بود و فکر می کرد.
واقعاً جانگ کوک، جونگین رو دوست داشت؟

خب قطعاً پسر عموش، آیدل محبوب خیلی ها بود اما همسرش فقط اون رو به چشم آیدل معروف می دید یا فردی که بهش علاقه داشت؟
نمی دونست واقعاً نصفه شبی این چه افکارِ مزخرفی هست که به ذهنش هجوم آورده ولی هر چی که بود باعث شد، قلبش بشکنه و حس افرادی که بهشون خیانت شده رو داشته باشه.

آهی کشید و به پهلو و پشت به جانگ کوک چرخید.
تمام مدت پسرِ کوچکتر صدای آه کشیدن های تهیونگ رو می شنید و بیدار بود.
لبش رو گزید و حس بدی بهش دست داد.
نباید زیاده روی می کرد و حس حسادتش رو با ناراحت کردن همسرش سرکوب.
باید درک می کرد که اون و نامجون چند سالی دوست هستند و قطعاً هیچ کدوم بهم حسی جز حس دوستانه ندارند.

Crazy loversTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang