part 7

4.6K 837 235
                                    


از اون چشم هایی که با نگاه شکاک بهش خیره بودن اصلاً خوشش نمی اومد و برای منحرف کردن ذهن پسر، دیگه سکوت بیشتر رو جایز ندونست، دستش رو نامحسوس پایین انداخت و سریع پرسید: -داشتی به چی فکر می کردی نصفه شبی؟ اونم با خروپُفی که راه انداخته بودی؟

پسرِ کوچکتر حرکت دستش رو که چندان نامحسوس نبود رو دنبال کرد، با زبونش از داخل لپش رو فشرد.
+می خواستم بگم بالاخره فهمیدم کجا عکس ازدواجمون رو بچسبونیم!

کنجکاو پرسید: -خب کجا؟

جانگ کوک به بالای سرشون اشاره کرد و با نیشخندی گفت: +بالای تخت!

پسرِ بزرگتر به بالای سرش کمی زل زد و چند ثانیه بعد اخمی کرد.
-هی اینجا که دقیق بالای سر منه!

پسرِ کوچکتر با همون نیشخند موذیانه ای که هنوز به لب داشت، بشکنی زد و گفت: +دقیقاً بیبی و من آرزومه که قابِ عکس یک روز مستقیم بیافته روی سرت تا از شر منحرفی که نیمه شب به فکر باسنِ عزیزِ شوهرشه خلاص بشم.

تهیونگ چرخی به چشم هاش داد و با غیظ پشتش رو به پسر کرد که ناگهان ضربه ی سهمگینی روی باسنش فرود اومد و آخش رو درآورد.
شوکه به سمت جانگ کوک برگشت که پسرک با لبخند مزخرفی گفت: +تلافیه چشم چرونی ات بود!

اول چشم غره ای و بعد ناسزایی نثارش کرد.
دلش می خواست اون ضربه رو تلافی کنه ولی جانگ کوک با چشم های تیزش منتظر یک خطا ازش بود و خب تهیونگ با تمام نفرتش باید اعتراف می کرد که جثه اش از اون خرگوش عضله ای کوچکتره و اگه در مقابل هم بجنگن شکشتش حتمیه.
-کی به کی می گه منحرف! عوضی این بار دومته، یک روز تلافی اش رو سرت در میارم آقای جئون!

پسرِ کوچکتر با لذت ابروهاش رو بالا انداخت و زبونش رو مثل بچه ها براش درآورد و تهیونگ سعی کرد با دیدن زبون کوچیک و صورتی اش وسوسه ی گاز گرفتنش رو در نطفه خفه کنه.

نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و دوباره رو به جانگ کوک دراز کشید.
خسته بود و خوابش می اومد اما چشم هاش برخلاف خواسته اش باز و مستقیم به چشمان مشکی و دلربای پسرِ مقابلش زل زده بود.

اون شب، شبِ اول زندگی مشترکشون بود؛ پس واجب بود انقدر سریع بخوابه؟
دستش رو زیر سرش زد، لب هاش رو خیس کرد و با لحن نرمی گفت: -تو واقعاً آسکشوالی؟

پسرِ کوچکتر کلافه از شنیدن دوباره ی این جمله جواب داد: +کجاش عجیبه؟ خب توهم استریتی!

ناخواسته لبخند مکعبی و زیبایی زد.
این معنی واقعی خوشبختی بود، مگه نه؟
خوشحال از اینکه قرار نیست با اون پسر رابطه ای داشته باشه، دوباره پرسید: -پس یعنی هیچ میلی به من نداری، درسته؟

پسرِ خرگوشی وقتی خوشحالی بیش از حدش رو دید، پوزخندی زد.
کمی اذیت کردنش بد که نبود، بود؟
خبیثانه بهش نزدیک شد، لب هاش رو جلو برد و با فاصله ی کمی از لب های صورتی پسرِ شوکه شده نگه داشت.
+نه عزیزم، اشتباه متوجه شدی! من به هیچ جنسیتی علاقه نداره اما توی لعنتی مثل آهنربا جذبم می کنی!

شوکه دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که با نشستن لب های بی حرکت همسرش روی لب هاش سکوت کرد.
جانگ کوک واقعاً داشت می بوسیدش؟
اون هم برای سومین بار؟
****

 جانگ کوک واقعاً داشت می بوسیدش؟ اون هم برای سومین بار؟ ****

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*****

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

*****

(عکسی از کاپلمون در مراسم ازدواج 😍😍)

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(عکسی از کاپلمون در مراسم ازدواج 😍😍)

پایان پارت هفتم.

سلام خوشگلای من 🤩😍💕
من برگشتم با پارت جدید 🤩

خب خب به نظرتون قراره پارت بعد چی بشه؟
پسر آسکشوالمون قراره زودتر تغییر کنه یا پسر استریتمون؟
کیا مثل جیمینی ضدحال خوردن؟
شماهم فکر می کردید گذشته ی پیچیده ای باهم داشتند؟
درضمن با یکم هیجان و شوک موافقید؟ 🤭😉
پس منتظر پارت بعد باشید 😍🧡
و ببخشید اگه بد شد 😭😭

ووت و نظر یادتون نره خوشگلا 🧡🧡💜💜
دوستون دارم تا پارت بعد عشقای من 🧡❤💜

Crazy loversDonde viven las historias. Descúbrelo ahora