number2

3.1K 723 115
                                    

_ خیلی‌خب، دکمه‌های پیراهنت که منظم هستن، کرواتتم که درسته، صبر کن کیفتم بیارم بعد بری؟

تهیونگ بدون هیچ واکنشی ایستاده بود و به حرکات هیبرید سنجاب نگاه می‌کرد.
از تکون‌خوردن مداوم دم پر از خز هیونگش می‌تونست بفهمه که چقدر هیجان داره.

مرد کیف تهیونگ رو مرتب دستش داد و گفت:
_ حالا اماده‌ای!
نگاه پر از افتخاری بهش انداخت و توصیه‌هاش رو ادامه داد:
_ کیم تهیونگ‌ سعی کن خوش‌اخلاق باشی، کسی رو هم دعوا نکن زودزود هم بهم زنگ بزن باشه؟

هیبرید ببر نگاهی از سر کلافگی انداخت و درحالی‌که به بینی‌اش چینی می‌داد، گفت:
_ فندوق، یادت رفته من به چه علتی قراره اونجا برم؟

جین آب کرفسی که به تازگی گرفته بود رو بهش داد و گفت:
_ بخور‌ و این‌قدر غر نزن.

تهیونگ‌ نگاه چندشی به اون محلول سبزرنگ انداخت؛ که هیبرید سنجاب گفت:
_ الکی نگاه نکن، بخور.

ته‌ته این دفعه نگاه پر از التماسی به نامجون که در حال خوردن صبحانه‌ی مورد علاقش بود، کرد و با عجز گفت:
_ آپا...
این حرف همیشه روی نامجون جواب می‌داد پس هیبرید گرگ رو به نامزدش گفت:
_ خب راست میگه حتی منم اون محلول زشت رو نمی‌خورم
جین گوش‌هاش رو صاف کرد و گفت:
_ راستی اون دو تا لیوان روی میز رو هم برای تو گذاشتم.

نامجون که حالا خودش هم یکی از قربانی‌ها محسوب می‌شد، ترجیح داد تا سکوت کنه و حرفی به نامزد حساسش نزنه.

نامجون هیبرید گرک بود؛ ‌که باعث می‌شد خشن‌تر از بقیه دیده بشه؛ ولی برخلاف تصور، اون خیلی کیوت و انعطاف پذیرتر از خیلی افراد بود.

تهیونگ فرصت رو غنیمت شمرد و با گذاشتن اون معجون سبز رنگ از اشپزخونه بیرون رفت.

کتش رو برداشت و در همون حال رو به جین گفت:
_ هنوز هم می‌گم، دوست ندارم اونجا برم.

جین نگاه برزخی بهش انداخت و گفت:
_ تقصیر خودته که از رستوران اخراجت کردند، باید می‌دونستی هر‌کسی که اونجا میاد سرشناسه.

تهیونگ لب‌هاش رو آويزون کرد و درحالی‌که موهای مشکی رنگش رو مرتب می.کرد، گفت:
_ از کجا باید می‌دونستم طرف پسر یه کله گنده‌ست و در ضمن اگه باز هم به عقب برگردم‌ همون حرف‌ها رو بهش می‌زنم، فرق تارت ترش و شیرین رو نمی دونه‌.

در جواب هیبرید سنجاب فقط ابرویی بالا داد و برای اخرین بار گفت:
_ مواظب خودت باش.

تهیونگ هیچ‌وقت نمی‌تونست به درستی احساساتش رو نشون بده پس لبخند محوی نشون داد و گفت:
_ هستم.

یه جورایی جین هیونگ سرپرستی اون رو به عهده گرفته بود. بعد، ازدست‌دادن مادرش و بانیش هیچ کسی به‌اندازه اون مرد بهش کمک نکرده بود.

sweet tart🍧(kookv)Where stories live. Discover now