_ از اونجایی که همتون باید با استادهای راهنماتون اشپزی کنید. غذا، دسر، نوشیدنی یا هر چیزی دیگهای باید طبق سررشته اصلی آشپزی استادتون باشه، حالا ده دقیقه برای ایدهپردازی فرصت دارین.
_ خب باید چیکار بکنیم؟".
تهیونگ کاغذ جلوش رو برداشت و شروع به طراحی کرد گفت:
_ کروکمبوش!جونگکوک با شنیدن این حرف تکونی به گوشهای خرگوشیش داد و گفت:
_ نگو که میخوای کیک کروکمبوش درست کنی؟شروع به کشیدن توپکهای روی کیک کرد و آروم گفت:
_ دقیقاً همین قصد رو دارم._ ولی این یه ریسک کاملاً بزرگه حتی ممکنه تا زمان پایان پختش کامل نشه.
تهیونگ یکی از اون لبخندهای نادرش رو نشون داد و گفت:
_ پس بذار ریسک کنیم.
در واقع جونگکوکی چطور میتونست بهش نه بگه؟هر دو نفر شروع به همفکری و دیزاین کروکمبوش فرانسوی کردن در آخرین لحظات واپسین جونگکوک گفت:
_ باید بریم سر قرار.تهیونگ که متعجب شده بود تک خندی نشون داد و گفت:
_ چی؟_ میدونی من هنوز هم اون پنج تا قرار رو بهیاد دارم.
و تکونی به گوشهای مشکی رنگ خرگوشیش داد._ پس بیا بریم.
تهیونگ بیحواس گفت و برای آخرین بار نگاهی به طرح شکلاتیشون انداخت، به نظر خوب میرسید
و خب این جونگکوک بود که متعجب شده بود؛ همهچیز داشت خوب پیش می رفت.
هیونگیش همیشه سوپرایزش میکرد!_ حالا سه ساعت وقت برای پختن غذای انتخابیتون دارید، آمادهاید؟ شروع کنید!
و تایمر به صدا در اومد.
شوروشوق سالن غیرقابل وصف بود._ اون دو نفر خیلی باحال بنظر میرسن، نه؟
جین گفت و با افتخار به جلوش خیره موند.نامجون هم متقابلاً با چشمهای خندون نگاهی به دو تا هیبرید در حال آشپزی انداخت و گفت:
_ معلومه که آره!با سرعت انکارناپذیری قالبهای بزرگ کره رو وارد همزن کرد، باید برای نون خامهای های شکلاتی، مغزی درست میکرد.
فقط به یه طبقه کیک نیاز داشت؛ پس مشکل خاصی از اون سمت نداشتند._ جونگکوکا لطفا خامهی شیرینیها رو درست کن.
هیبرید خرگوش که انگار خودش میدونست نقشش چیه فقط سری تکون داد و شروع به درستکردن قالبهای شیرینی کرد.
تهیونگ با ملایمت خمیر نون آمادهشدهاش رو شکل داد و روی سینی روغنی فر قرار داد، مهمترین نکته در مورد کروکمبوش بافت اسفنجی نون خامهای بود، باید جوری زمان پختش رو تنظیم می کردند که نه زیادی خشک بشه و نه خام بمونه.
هفت دقیقه!
باید به اندازه همین تایم که تنظیم شده بود، شیرینیهای اسفنجی توی فر میموندند.
اما بزرگترین مشکل تعداد نون خامهایها بود.
هیبرید ببر فکر میکرد بیشتر از سیصت تا درست کرده و امیداوار بود برای کیک کم نیاد.
YOU ARE READING
sweet tart🍧(kookv)
Fanfictionیه روزی اون موقع هایی که هیونگی نبود به آسمون پنبه ای نگاه کردم و با خودم گفتم زندگی قراره چطوری پیش بره ؟و الان..." نگاهی به سوییتی زیباش انداخت و ادامه داد: میدونی حداقل مطمئنم که همراه خوبی رو کنارم دارم..." از طرف یه خرگوش بازیگوش! ..... کیم تهی...