_ فکر کنم الان دوست پسرتم.
تهیونگ که خندهاش گرفته بود سرفه مصنوعیای کرد تا از خندهاش جلوگیری کنه، گفت:
_ دقیقاً با چه ذهنیتی همچین حرفی میزنی؟پسر بزرگتر تکون کوچکی به گوشهای مشکیرنگ خرگوشیش داد و با لبخند مخصوص به خودش، گفت:
_ بیا یه ذره فکر کنیم، چه کسی تو رو میبوسه؟ من، چه کسی باهات قرار میذاره؟ بازم من و آخر از همه چه کسی همش بهت ابراز علاقه میکنه؟من!تهیونگ فقط با قیافه بازیگوشی به پسر نگاهی انداخت.
دم راهراه نارنجیرنگش رو تکون داد، گفت:
_ خودت شروع کردی.
و با لبخند خبیثی ادامه داد:
_ چه کسی هر کاری که دلش بخواد میکنه؟ تو، ابراز علاقه؟ بیشتر انگار برای اذیتکردن منه و در ضمن من کی باهات قرار گذاشتم؟اخمهای خرگوشک با شنیدن این حرف توی هم فرو رفتند.
تا حالا درست بهش نگفته بود که چقدر دوستش داره؟پس همینطور که روی صندلی نشسته بود بهسمت پسرک چرخید شاید با کمی خجالت و مقدار زیادی جدیت گفت:
_ سوییتی باور کن برای من خیلی با ارزشی.
معلومه که ارزش داشت بخش بزرگی از بچگیاش رو با هیبرید ببر گذرونده بود و به وضوح میتونست به یاد بیاره که هیونگش چه کارهایی که براش نکرده بود.
دوباره ادامه داد:
_ دوست دارم.
بدون توجه به واکنش تایگر کوچولو محکم گونهی نرمش رو بوس کرد و به سرعت از اونجا دور شد.لعنتی این یکم خجالتآور بود...
در مقابل تهیونگ بُهتزده دستش رو، روی گونهاش گذاشت.
چه چیزی شنیده بود؟
شاید یکم تحتتاثیر قرار گرفته بود...دیگه حتی به محیط اطرافش هم توجهای نداشت.
شیرینی اون پسر غیر قابل انکار بود و انگار افسار قلبش دیگه دست اون نبود.با توجه به اعلام آغاز فستیوال به خودش اومد.
لعنتی خیلی دیر کرده بود!باید نونها رو توی فر میذاشت تا برشته بشنو خمیر پیتزا رو تکهتکه میکرد و البته دسرهای مخصوصشون رو نباید یادش بره.
حداقل باید روکر موز رو امتحان میکرد!احتمالاً اون گربه سفید غرغرو هم الان منتظرش بود.
......
_ میز شماره هفت ریزوتو قارچ و کدو می خواد.
در همین حال گارسون پر مشغله زنگ بالای میز سر آشپز رو به صدا در آورد.جونگکوک که حالا جدیتر از هر موقعی بود و با اخمی که از روی دقت بود با عجله ماهیتابه رو برداشت و شروع به سرخکردن مواد نیمپز کرد، حرارت باید ملایم میبود؛ ولی به دلیل عجله و منتظر نذاشتن مهمانها باید حرارت رو شعلهور میکردند.
پیاز و سیر جوری خورد شده بودند که قابل دیدن نباشن نکته اصلی ریزوتو دو چیز بود، استفاده از قارچ خشک و پنیر پارمزان مخصوص ایتالیا!
YOU ARE READING
sweet tart🍧(kookv)
Fanfictionیه روزی اون موقع هایی که هیونگی نبود به آسمون پنبه ای نگاه کردم و با خودم گفتم زندگی قراره چطوری پیش بره ؟و الان..." نگاهی به سوییتی زیباش انداخت و ادامه داد: میدونی حداقل مطمئنم که همراه خوبی رو کنارم دارم..." از طرف یه خرگوش بازیگوش! ..... کیم تهی...