_ کوکو؟
تهیونگ به ارومی زمزمه کرد و چشمهای مشکیرنگش از اشک پر شدند.
اون نیست، نه؟
نباید اینطوری میشد.سالن آشپزی آمیخته از هیاهو شده بود؛ اما اون دو نفر سکوت کرده بودند.
جونگکوک نمیخواست چیز اضافهتری به پسرک بگه اون تمام چیزی که میتونست رو همین الان هم بهش گفته بود.کوکوی اون شونزده سال پیش مرده بود...
بدون توجه به افرادی که اطراف اون دو بودند از سالن خارج شد.
باید به یه جایی سر میزد.
جایی که اون رو از این حقیقت مطمئن میکنه.و هیبرید خرگوش هم متقابلاً جلوی تهیونگ رو نگرفت.
اون باید خودش میفهمید، جونگکوک به اندازه کافی راهنماییاش کرده بود.وقتی بیرون از سالن رفت تازه متوجه شد که از نیمه شب گذشته.
لگد فرضیای به هوا زد.
لعنتی امشب نمیتونست بره!با کلافگی تکونی به بدنش داد و شروع به فکرکردن، کرد.
یه چارهای این وسط باید باشه، نه؟فکر کن...
باید از مخات کار بکشی.
با رسیدن فکری به ذهنش موبایلش رو از توی جیب کتش برداشت.
جین هیونگ باید الان کمکش میکردمنتظر جواب سنجاب بود.
جواب بده!
بوق...
بوق...
بوق...
لعنت، چرا جواب نمیداد؟در آخرین لحظاتی که دیگه میخواست به تماس خاتمه بده، صدای هیونگ فندوقیاش رو شنید.
_ الو؟
_ هیونگ همین الان از توی سالن بیرون بیا، من منتظرتم.
_ شت، تهیونگ کجا رفتی؟
تهیونگ محکم پلکی روی هم گذاشت و گفت:
_ فقط بیا، باید به پرورشگاه سانگ بریم._ چی، چرا؟
اما قبل از تمومشدن جملهی جین تلفن رو قطع کرد.
شاید الان ده دقیقه است که اینجا منتظر هیونگشه...
باید از خود جونگکوک سوال میکرد، نه؟
نمیتونست... چی بهش میخواست بگه؟... تو شبیه کوکو کوچولوی بچگیهام هستی.اون جمله چیزی نبود که به همین راحتی بتونه از یادش ببره.
........
_ هیونگی ماما امشبم نمیاد؟
کوکو کوچولو گفت و چشمهای خرگوشی نازش رو آروم مالید.
تهته اون رو بیشتر به خودش فشار داد و گفت:
_ ماما گفت امشبم نمیتونه بیاد.چشمهای خرگوشک کوچولو از ناراحتی برقی زدن و گفت:
_ ولی کوکو دلش برای ماما تنگ شدهتهیونگی هم دلش برای ماما تنگ میشد؛ ولی چه کاری از دستش برمی اومد؟
اون از کوکو بزرگتر بود، باید ماماش رو هم درک میکرد.
ماما خیلی برای پول درآوردن تلاش میکرد.
YOU ARE READING
sweet tart🍧(kookv)
Fanfictionیه روزی اون موقع هایی که هیونگی نبود به آسمون پنبه ای نگاه کردم و با خودم گفتم زندگی قراره چطوری پیش بره ؟و الان..." نگاهی به سوییتی زیباش انداخت و ادامه داد: میدونی حداقل مطمئنم که همراه خوبی رو کنارم دارم..." از طرف یه خرگوش بازیگوش! ..... کیم تهی...