تهیونگ توی سالن عظیم فریتیل قدم میزد و فکر میکرد؛ که این چالش قراره چطوری پیش بره؟
اون پسر جئون جونگکوک احتمالاً کسی بود؛ که قراره باهاش دوئل داشته باشه.
دومین نخبهی فریتیل!راستش اول که اسم جونگکوک رو شنیده بود، توی شوک فرو رفته بود.
اگه خرگوشکش زنده بود، الان باید همسن اونا میبود، نه؟
ای کاش کوکوش زنده بود، تا میتونست براش غذاهای خوشمزه و شیرینیهای مورد علاقش رو درست کنه، اگه الان زنده بود... تهیونگ میتونست تمام کمبودهای بچگیش رو جبران کنه.
ولی برای الان فقط افسوس میخورد...با این افکار قطره اشکی از چشمهاش جاری شد.
آه بیخیال...
با استین لباسش اشکهای جاریشده روی صورتش رو پاک کرد و مثل همیشه دم راهراهش رو دور خودش پیچید.سرش رو بالا آورد و سعی کرد دوباره راهش رو ادامه بده.
وقتی به پنجره سراسری بزرگی رسید...
داشت درست میدید؟ اون بچه سیگار میکشید؟
تهیونگ نگاه ناباوری به پسری که از راهرو به بیرون خیره شده بود انداخت و بعد از کمی مکث به سراغش رفت.از میون لبهاش سیگار رو کشید و گفت:
_ سیگار؟ باهام شوخی که نمیکنی، نه؟این خیلی مسخره بود؛ که یه آشپز سیگار بکشه، تهیونگ کسی بود؛ که شیرینی و دسرهایی رو خلق میکرد؛ که باعث امید به زندگی بقیه میشد و سیگار خط قرمز اون بود!
پسر با تعجب سرش رو بالا گرفت و گفت:
_ بهت ربطی داره؟اون یه هیبرید خرگوش بود.
مگه معمولاً خرگوشها مهربون نبودند؟ بههرحال همه که مثل بانی اون نبودند...تهیونگ خنده ناباوری نشون داد و گفت:
_ میدونستی خیلی پرویی؟ سیگار ممنوعه!هیبرید خرگوش خنده تمسخرآمیزی به تهیونگ کرد و گفت:
_ اونوقت کی این قانون رو گذاشته؟...نکنه تو...
انگشتش رو به بینی هیبرید ببر زد و گفت:
_ بیبی.تهیونگ دوباره خنده ناباوری از خودش نشون داد و چنگی به موهاش زد، میتونست حس کنه؛ که نیشهای مخفیش دارن بیرون میان.
مشکل این جماعت چی بود؛ که همشون بهش بیبی میگفتند؟دمش رو بالا اورد و ضربه نامرئی به هوا زد و گفت:
_ فکر کن، من!هیبرید خرگوش که حالا گوشهاش صاف شده بودند خودش رو به ببر کوچولو نزدیک کرد و با فاصله یه بند انگشت گفت:
_ اون وقت تو کی هستی، سوییتی؟تهیونگ نمیدونست باید چه چیزی به پسر بگه هنوز به استخدام رسمی در نیومده بود و جلوی هیبرید خرگوش هم نمیتونست کم بیاره پس گفت:
_ پسرهی خیره... من استاد جدیدتم!هیبرید خرگوش نگاهی به سرتاپای تهیونگ انداخت و گفت:
_ تازگیها سلیقه فریتیل خیلی خوب شده؛ ولی کوچولوتر از اون چیزی هستی که بهم دستور بدی، این دفعه میبخشمت.
و توی دلش اضافه کرد:
شاید چون شبیه یه نفر هستی که میشناسم
و با خنده حرص در آوری دستش رو به گوشهای تهیونگ کشید.
CZYTASZ
sweet tart🍧(kookv)
Fanfictionیه روزی اون موقع هایی که هیونگی نبود به آسمون پنبه ای نگاه کردم و با خودم گفتم زندگی قراره چطوری پیش بره ؟و الان..." نگاهی به سوییتی زیباش انداخت و ادامه داد: میدونی حداقل مطمئنم که همراه خوبی رو کنارم دارم..." از طرف یه خرگوش بازیگوش! ..... کیم تهی...