گاهی درک خوشبختی به دشواری قورت دادن یه تیکهی پیتزای درسته از مجرای تنگ مری میشه.تو خواهان و نیازمند و مشتاقش هستی، اما همزمان هضم کردنش هم برات سخته.
تجربهی آغوش لیام درست مثل پیوستن به قطرهای نور بود که تماما من رو توی خودش حل کرد.
کم چیزی نبود؛
و دست خودم نیست که لبخند از روی لبام پاک و چهلچراغ توی چشمام خاموش نمیشه.
اما درست به همین مقدار که خوشحالم، نگرانی و دلشوره دارم.
پشت هر لبخندی قدمهای سریع و مصمم یه اتفاق بد هست که دوان دوان مستقیم به سمت آدم میاد و تو اوج شادی غافلگیرش میکنه.
اما چیزی که هست، اینبار با وجود آگاهی نسبت به این موضوع، حتی با شنیدن صدای نزدیک شدن قدمهای شومی، نمیخوام خنکی مطبوع گلستانی که الان توی روحم شکوفه زده رو به جهنمی که در انتظارمه واگذار کنم.
پنج روز از اون شب میگذره.
حالم خیلی خوبه، با سرخوشی بین میزها میچرخم و مدام حواسم به درون اقیانوس قند و شکر داخل شکمم پرت میشه و با لبخند احمقانه زیر لب آهنگ میخونم و خیلی یواش با ماهی هایی که توی شکمم وول میخورن و رقص و پایکوبی میکنن همراه میشم.
_باور نکردنیه!
کمی از جا پریدم و چرخیدم به پشت سرم، مردی که تازگیها هر روز به رستوران میومد و روی همون میزی که بار اول وقتی مشغول صحبت با لویی بودم مینشست پشت سرم بود.
گاهی احساس میکردم با نگاه خیلی من رو زیر نظر داره اما این چند روز انقدری غرق خودم و حالهی گرم دورم که هنوز آغوش لیام رو بهم یاداوری میکرد بودم که متوجه نگاه بنی بشری نشم!صدام رو صاف کردم و با لبخند پرسیدم"چی باور نکردنیه قربان؟"
نزدیک تر شد و با دقت به چشمهام نگاه کرد"این حجم از شباهت، تا قبل از شنیدن صدات شک داشتم. اما الان..."
توضیحاتش فقط گیج ترم کرد"ببخشید؟منظورتون چیه؟"
چند ثانیه فکر کرد و انگار که به خودش اومده باشی کمی عقب کشید"پنج شنبه به این آدرس بیا، رستوران منه. پشیمون نمیشی، کار بهتری برات سراغ دارم."
قبل از اینکه چیزی بگم کارت کوچیک مشکی رنگ رو توی دستم گذاشت و رفت!
حتی نفهمیدم چطور به راهروی بین رختکن و آشپزخونه اومده بود و من رو موقع آهنگ خوندن پیدا کرده بود.
گفت برام کار بهتری سراغ داره...
با سردرگمی کارت رو توی جیبم گذاشتم و با یاداوری اینکه وقت کاری تمام شده و فرشتهام توی خونه منتظرمه قدم تند کردم و از رستوران زدم بیرون.
---___---___---___---___---___---___---
سلام.
پارت بعد خیلی دلبره.
خدافظ.تیریخیدا ووت و کامنت بدین:)
صدتا:)
نشد پنجاه تا:)
بدین:)
یک عدد گدای کامنتم. و ووت. و فلان.
بدین:)))))))))))))
YOU ARE READING
heartlight
Random[completed] 'من نمیخوام این اعتیاد مرگبار رو ترک کنم... من نمیخوام خودم رو از گرداب عمیق اسرار تیرهام بالا بکشم؛ اما تو مخدر خماری و مسکن دردهام باش تو گرمای استخونهای یخ زدهام باش تو نور قلب تاریکم باش... '