13_impossible

635 199 41
                                    


غیر ممکن، غیر ممکن بود!

این مهم ترین قانون نادیده گرفته شده‌ی طبیعت بود. هیچ غیر ممکنی وجود نداره؛ نه تا وقتی روح خورشید توی قالب بعضی آدم‌ها دمیده میشه و نور و گرما و افسونگریش رو در اختیار اون‌ها قرار میده تا با جادوی پر حرارتشون قلب و روح و احساسات رو ذوب و تسلیم خودشون کنن.

اگر تا الان کوچکترین شکی نسبت به این موضوع داشتم بعد از اون شب تماما تبدیل به خاکستر شده بود.

لیام خورشید بی رحمی بود که با هر تبسم جرقه میزد به انبار باروت تفکرات من...و من به طرز بیمارگونه‌ای بنده و معبود این پدیده‌ی سوزان بودم!

درد داشتم. از وقتی اون الماس شعله ور رو از لب‌هام به قلبم فرو کرد، از هر دهلیز و حفره‌ی قلبم آتیش شعله میکشید و با هر پمپاژ توی رگ و شریان‌هام جاری میشد و ذره ذره‌ام رو میسوزوند و آب میکرد.

دردش آشنا بود، هرچند صد برابر نفس گیر تر و دردناک تر اما قسمت ترسناکش این بود که میدونستم چطور آروم میگیره
میدونستم چی سرد میکنه این دیگ بخار رو.

میدونستم و بیشتر از همیشه وحشت داشتم
بعد از دیدن اولین خنده‌اش، بعد از اولین حرفش، بعد از هر باری که با یک حرکت جدید تمام وجودم رو معتاد دوباره و دوباره تجربه کردن اون حس میکرد...

این درد و خماری همیشگی بود؛
تا وقتی که به داروم میرسیدم و درد و عذابم تسکین پیدا میکرد.

اما این...

این آسون نبود.

فقط با تجربه‌ی یک بوسه از طرف اون خورشید، اینطور گر گرفته و آشفته شده بودم، با تکرار دوباره‌اش فقط این درد و خماری بیشتر و بیشتر میشد و مطمعن بودم این‌بار رو نمیتونم تحمل کنم
من نباید تمام میشدم، نباید آخرین مرگم الان اتفاق می‌ افتاد چون میدونستم بعد از اون دیگه هیچ تولد دوباره‌ای درکار نخواهد بود...

تمام این ماجرا یه اشتباه وحشتناک بود

من

نباید

به دریافت بوسه از برادرم معتاد میشدم!

شیطان درونم از تاریکی و جهنمی که توی اعماقم برپا بود فریاد میزد که "شدی،معتاد تر و محتاج تر از همیشه!"

و من فقط میدونستم این نمیتونه اتفاق بیفته...این پایان منه...اگر به درمانم نرسم این درد بلاخره من رو میکشه و اگر دوباره تکرار شه فقط حرکت شن‌های ساعت شنی عمرم رو سریع‌تر میکنه.

و من درمانده تر و ضعیف تر و آشفته تر از هروقتی با یه نقاب لعنتی روزهایی که معناشون رو بیش از حد برام از دست داده بودن میگذروندم و
منتظر پایانم بودم...

---___---___---___---___---___---___---

دیگه چجوری بگه معتاده باور کنید؟🚬

دوزتان واقعا جالبه برام به ولاح، من اصن حالا بوکم زیاد ریدر نداره.

ولی به حضرت عباس ویوها با ووت‌ها نمیخونه😃

بدین خو(:

دیگه آخراشه خلاصه یه دفعه دیدین زبونم لال زین اوردوز کرد فلان.

*من هیچوقت نباید بعد از اینکه تازه بیدار شدم اپ کنم چون این پایین واژن زیاد میگم-

♡︎fanks for reading♡︎

heartlightWhere stories live. Discover now