Family_part7

1.2K 239 7
                                    

روی جاده اصلا نمیتونستم تمرکز کنم و هرلحظه با فریادهای هانا به خودم میومدم
اوضاع وقتی بدتر شد که فهمیدم ماشینشون داره تعقیبمون میکنه!!
-ماما حالت خوبه؟!
-آره آره!!
نمی تونستم به دوتا بچه بگم به خاطر اون آلفا تو هیت رفتم و الان تحریک شدم!!
دلم میخواست جیغ بزنم و گریه کنم البته بعد از خودارضایی!!
-ماماننن!
دوباره فرمونی که از پیشم کج شده بود رو صاف کردم
****
سلامت به ساختمون رسیدیم و بعد پارک کردن ماشین تو پارکینگ اون دو رو بالا فرستادم تا توی ماشین کارم رو انجام بدم!!
قبل از اینکه حتی شلوارم رو در بیارم شیشه ماشین زده شد و تونستم سرایدار میانسال ساختمون رو ببینم
کمی شیشه رو پایین دادم تا صدا رد و بدل بشه
-چیزی شده؟!
-فکر کنم..کیف دخترتون روی زمین افتاده
از شیشه جلو که نگاه کردم چیزی ندیدم
-لطفا بزاریدش روی کاپوت..ممنونم از اطلاعتون!!
-باشه...خواهش میکنم!!
با به یادآوردن اینکه کارت آپارتمان تو کیفه ناچارا پیاده شدم تا برم بالا بچه ها پشت در نمونند
هرچی کنار ماشین رو نگاه کردم کیفی ندیدم
خم شدم تا زیر ماشین رو ببینم...نبود!!
سرایدار برد بالا؟!
بلند شدم که دستایی دور کمرم حلقه شد و سرجام نگهم داشت
پاشو لگد کردم و از بغل فرد پشت سرم بیرون اومدم
سرایدار بود!!...پس از اول میخواست من رو بکشه بیرون؟!
در ماشین رو باز کردم که از دستم محکم کشید تا روی زمین بیافتم
-چیکر میکنیی؟!
درماشین رو بست و نزدیک ترم شد که  خودم رو عقب شوندم
دوباره دستام رو گرفت و جلوی دومین لگدم رو هم با پاهاش گرفت!!
به ستون پارکینگ کوبیده شدم و لبهاش رو روی خط فکم حس کردم
اه کشیدم و دست و پا زدم تا شاید خسته بشه و ولم کنه!!
یکی از دستاش زیر پیرهنم رو گرفت و بالا کشید..دستام رو روی خودم قفل کرده بودم تا درش نیاره
او هم عصبانی شد و زانوش رو روی عضو تحریک شده ام فشار داد...
-هرزه ی احمق وقتی میخوای فقط قبولش کن
به محض تموم شدن جمله اش و ریختن اشک هام لباسم رو درآورد و با لذت لیسیدن سینه هام رو شروع کرد
دیگه تقلا نکردم..چرا باید تلاش کنم؟!
من نه جفتی دارم که بهش خیانت کنم..نه بکارتی که از دست نداده باشم!!...هیچ عشقی هم توی زندگی نفرین شده ام نبود!!..فقط آلفاهایی که میرفتن و میومدن و یه زخم دیگه به زخمام اضافه میکردن!
چرا داشتم به ییبو فکر می کردم!؟...چرا پشت چشمای بسته ام صورت اون رو میدیدم!؟
-کمکککک!!
زمانی که صدای در اومدن شلوارم رو شنیدم بالاخره داد زدم تا یکی بیاد..یا شاید ییبو بیاد؟!

Family_YizhanArmy(پایان یافته)Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ