*قبل از خوندنش بگم دستمال بغل دستتون باشه چون خودمم موقع نوشتنش خیلی احساساتی شدم😢🥺
حالا که یه چیزی غیر از رمان نوشتم اینم اضافه کنم خیلی از دست بعضیاتون گله دارم... بدون اینکه ووت بدین یا کامنت بذارین میخونینو رد می شین با وجود اینکه من هر روز پارت می ذارمو زحمت می کشم😢 خلاصه که واقعا کاری نداره اون ستاره رو رنگی کنینو کامنت بذارین ، وقتی اینجوری از پارتا حمایت می کنین حس میکنم فیک رو دوست ندارین☹️
یه چیز دیگه، پارت فردا رو امشب آپ می کنم ، چون فردا خیلی درگیرم، یعنی دو تا پارت توی یه روز😉💜💫
دیگه خیلی حرف زدم... بریم بخونیمش❤️________________________________
_می چا!
جیمین گفتو بلافاصله دست دخترکو سمت خودش کشیدو لباشو روی لباش کوبوند، چشمای می چا کم مونده بود از کاسه در بیاد! اما جیمین... چشماشو بسته بودو با لذت و علاقه لبای دخترو می بوسید، می چا احساس می کرد قلبش داره از جا در میاد... هیچ فکر نمی کرد کسی که وظیفه ی گریمشو بر عهده داشت هم بهش علاقه داشته باشه! جیمین آرزوی هر دختری بود... بعد از تجربه ی تلخو بی نتیجه اش با رزی، این اولین بارش بود که دلش برای یه دختر لرزیده بود!
وقتی جیمین جدا شد نگاهشو به صورت سرخ شده ی دختری که سینه اش از شدت هیجان بالا و پایین می شد دوخت.
می چا هنوزم منگ بود، از جیمین فاصله گرفتو دستشو روی لبش گذاشت، جیمین با نگرانی به عکس العمل دختر نگاه کرد، با خودش فکر کرد یعنی اشتباه کرده!؟
لب زد:
_می چا من فقط....
دختر یقه ی جیمینو توی دست گرفت ، بغض داشت وقتی که گفت:
_چرا اینکارو کردی!؟
جیمین لبشو تر کردو سرشو انداخت پایین، آهسته گفت:
_بهت حس دارم!
و البته که داشت، از همون دفعه ی اولی که می چا رو دیده بود یه اتفاقی برای دلش افتاده بود، اتفاقی که قبل از اون تجربش نکرده بودو امروز به خودش جرئت داده بود تا بازگوش کنه... حسی که به می چا داشت خیلی متفاوت بود از حسش نسبت به رزی. خیلی اتفاقی بود که سر راه هم قرار گرفته بودن... سولگی، میکاپ آرتیست سابق جیمین که زن میانسالی بود استعفا داده بودو به جاش می چا استخدام شده بود!
جیمین از دست دست کردن خسته بود، این دختر مهرونو کیوت که همیشه به همه کمک می کرد دلشو لرزونده بودو جیمین می خواست که ببوستش! مخصوصا بعد از اتفاق یکم پیش ، وقتی که دیده بود می چا چجوری با مظلومیت با طلبکاری که صداشو توی سرش انداخته بودو اومده بود کمپانی تا طلبشو بگیره حرف زده بود. وقتی دلش می خواست دندونای مرد طلبکارو توی دهنش خرد کنه مطمئن شده بود به این دختر یه حسایی داره، ته دلش به این حس تازه شکل گرفته و آینده ی این رابطه امید داشت...
چونه ی می چا لرزید، یقه ی جیمینو فشار دادو گفت:
_آخه چجوری!؟... من... ببینین جیمین شی اگه دارین بهم ترحم می کنین باید بگم نیازی بهش ندارم، خودم پول طلبکارا رو می دم.
جیمین کمر باریک دخترو گرفتو به سمت خودش کشید ، چونشو نوازش کردو گفت:
_چند روزه که میخوام بهت بگم... لطفا با من رسمی حرف نزنو در ضمن، در مورد من چی فکر کردی!؟ فکر کردی میخوام در قبال پیشنهاد پرداخت بدهیت ازت سو استفاده کنم!؟
می چا دستشو از روی یقه ی جیمین سر دادو روی سینش گذاشت، گفت:
_من گیج شدم...
جیمین دستشو روی دست دختر گذاشتو گفت:
_میتونی فکر کنی... هر چقدر که خواستی.
ESTÁS LEYENDO
💜I PURPLE YOU💜
Fanfic__completed__ قسمتی از فیک: هانا توی سکوت هق هق کردو گفت: _من... من خیلی خسته ام تهیونگ... از دست هوادارای تعصبیت خسته ام ، از دست ساسنگ فنا، از دست هیترا... از دیدن ادیتا و کامنتاشون خسته شدم... حتی تو هم منو به خاطر اون ادیتا پس میزدی... یادت میا...