مرد او را به سالن بزرگی برد
وقتی وارد شد چهار میز بلند را دید که بچه های زیادی دورتادورش نشسته بودند
سرش را خم کرد و بدون نگاه به اطراف جلو رفت
مرد:پرفسور دامبلدور این دختر گم شده بود انگارپرفسور دامبلدور:واقعا؟اوه مرسی هاگرید
مردی که حالا الیا فهمیده بود نامش هاگرید است سر تکان داد و از سالن خارج شد
الیا سرش را بلند کرد و به مدیر هاگوارز نگاه کرد قبلا عکس او را در کتاب ها دیده بود!
دامبلدور با لبخند گفت:دوشیزه مالفوی گم شده بودید؟
با تعجب به دامبلدور نگاه کرد...متوجه نمیشد چرا او را به اسم فامیل مادرش صدا زده!
سعی کرد به این موضوع توجه نکند و به ارامی زمزمه کرد:خب...خب من..من گم شده بودم
اولین جمله ای که به ذهنش رسید را گفت!
دوست داشت بگوید دریکو مالفوی چه بلایی سر ان پسر اورده است...اما ترسید چیزی بگوید و بعد ان پسر تلافی کند!
دامبلدور:که اینطور...خب بهتره زودتر گروه بندی شید!
الیا سر تکان داد....قبلا در مورد کلاه گروهبندی هاگوارز خوانده بود و فقط ارزو میکرد با دریکو مالفوی در یک گروه نباشد!
سمت چهارپایه رفت و بر روی ان نشست...حالا به راحتی میتوانست تعداد انبوه جادواموزان هاگوارز را ببیند
با دیدن ان همه چشم که بر روی او خیره شده بود...دستانش شروع به لرزیدن کرد
حس خوبی نداشت...سرش را دوباره پایین انداخت و سعی کرد به کسی توجه نکند...متوجه سنگینی کلاه بر روی سرش شد
کلا کمتر از سی ثانیه بر روی سرش بود و بعد صدایش را شنید:اسلایترین
با فریاد کلاه بچه های یکی از میز ها فریاد زدند!
الیا با ترس سرش را بلند کرد و به ان میز نگاه کرد...لعنتی دریکو مالفوی هم انجا بود!
به دریکو نگاه کرد اما انگار ان پسر اصلا در ان سالن نبود...به گوشه ای خیره بود و هیچ توجه ای به بقیه نداشت!
سعی کرد به رفتارهای افسرده گونه مالفوی توجه نکند
به سمت میز اسلی رفت و بر اولین صندلی خالی که روبه روی دریکو بود نشست!
*
رون:یعنی چی؟اون عوضی چطور همچین کاری کردههری جوابی به رون نداد و سعی کرد بر طلسم درمانی که هرماینی درحال اجرای ان بر صورتش بود تمرکز کند
هرماینی بی حرف مشغول درمان صورت هری بود و وقتی مطمعن شد تمام کبودی از بین رفته از هری فاصله گرفت و گفت:بهتره استراحت کنیم فردا اولین روز کلاس هاست و ما هنوز نخوابیدیم
YOU ARE READING
The monster inside+18
Fanfictionهری پاتر درحال نبرد با ولدمورت بود که ناگهان اتفاقی عجیب افتاد! هرماینی دوست صمیمی هری...طی اتفاقاتی تغییر کرد و تبدیل به دست راست ولدمورت شد! اما چه چیزی باعث این تغییر شد؟ _______ +تو....تو..تو گفتی دوستم داری!؟ _و تو احمق باور کردی! __________ +چ...