صبح مثل همیشه شروع شد
همان خورشید..همان صداها و همان خانواده
اما یک چیز تغییر کرده بود،هرماینی میتونست حسش کنه!پدر و مادرش عجیب نگاهش میکردن،نمیتونست حالت نگاهشون را برای خودش تعبیر کنه اما میدونست مثل همیشه نبودن.
تمام زمان صبحانه همه ساکت بودن اما هرماینی میتونست گفتگوی بی صدای والدینش رو بشنوه اونا نمیدونستن کدام سر صحبتو باز کنه!
در اخر هرماینی تصمیم گرفت خودش اغاز گر بحث باشه و توضیحی منطقی برای خودکشی نا موفقش و خروجش از مدرسه بده
گلوشو با صدا صاف کرد و درحالی که با صبحانش بازی میکرد گفت:اون طوری که شما فکر میکنید نیست
والدینش ناگهان نگاهش کردن
مادرش با مهربانی گفت:نه عزیزم ما فکری در مورد اون چیز نمیکنیم
اون چیز!!!!!!!
اونا نمیخواستن به قصد خودکشیش اشاره کنن!
هرمی:لازم نیست نگران باشید کسی اذیتم نکرده من فقط...من فقط...از جنگ ترسیده بودم!
بغض نگذاشت حرفشو ادامه بده
لعنتی اصلا فکرشو نمیکرد دروغ گفتن به خانوادش انقدر سخته!
مادرش بلند شد و به هرماینی کمک کرد از صندلی بلند شه:عزیزم لازم نبود این کارهارو کنی،فقط بهمون میگفتی تا از اونجا میاوردیمت.الان هم بهتره استراحت کنی
هرماینی حرفی نزد و مادرش کمکش کرد تا به اتاقش برگرده
**
توضیح همه چیز برای بلیز طولانی و خسته کننده بود اما باعث شده بود خود دریکو هم دوباره به همه چیز فکر کنه!انها تمام شب تو اتاق ضرورات بودن و دریکو همه چیزی که در مورد هانس شنیده بود را برای بلیز تعریف کرد
بلیز چند دقیقه ساکت نشست اما در اخر گفت:حتما نقشه ای داره میخواد انتقام بگیره
دریکو:اره میدونم همه ی این بازیش با من و الیا و گرنجر برای انتقام گرفتن از پدرمه
بلیز:اما.....اما یه چیزی درست جور در نمیاد!
دریکو:منظورت چیه؟
بلیز:برای اینکه بتونه انتقام بگیره باید اول پیش دارک لرد اعتماد و اعتبار بدست بیاره اما اون تا الان برای دارک لرد کاری نکرده،اگر کاری انجام میداد ما میفهمیدیم.
دریکو:ولی دارک لرد اونو برگردونده
بلیز:همین جاش جور در نمیاد،دارک لرد چرا برش گردونده و حتما میدونه اون داره تو مدرسه چیکار میکنه،چرا جلوشو نگرفته
دریکو با ترس زمزمه کرد:یعنی میگی ممکنه کار خودش باشه!
بلیز:من...من واقعا نمیدونم دریکو ..ما الان نمیتونیم کاری کنیم، چیزی تو دستمون نداریم
ESTÁS LEYENDO
The monster inside+18
Fanficهری پاتر درحال نبرد با ولدمورت بود که ناگهان اتفاقی عجیب افتاد! هرماینی دوست صمیمی هری...طی اتفاقاتی تغییر کرد و تبدیل به دست راست ولدمورت شد! اما چه چیزی باعث این تغییر شد؟ _______ +تو....تو..تو گفتی دوستم داری!؟ _و تو احمق باور کردی! __________ +چ...