!!هشدار!! این پارت برای تمام سنین مناسب نیست
نفهمید چقدر گذشته...اما با تاریک شدن هوا به سمت قلعه برگشت
تمام روز را کنار دریاچه نشسته بود و به رفتار متفاوت رون فکر میکرد و البته به پیشنهاد مالفوی!
به این نتیجه رسیده بود که دیگر علاقه ای به رون ندارد...اما قلبش هنوز حرف دیگه ای میزد!
به قلعه رسید و مستقیما سمت خوابگاه گریف رفت...اما بین راه متوجه لاوندر و دوستانش شد که بین پله های متحرک ایستاده اند و باهم میخندند
پله ها تغییر مسیر دادند و راه جدیدی برای هرماینی باز شد
حوصله لاوندر را نداشت پس از پله جدید بالا رفت و بدون توجه به مسیرش ، به حرکت ادامه داد!
انقدر در افکارش غرق شده بود که متوجه روبه رویش نبود...تا اینکه ناگهان محکم به کسی برخورد کرد و به شدت به زمین افتاد
دریکو:حواست کجاست گندزاده!
سرش را بلند کرد و به مالفوی عصبانی نگاه کرد واقعا خوش شانس بود...میتونست به اعضای یک گروه دیگه...یا حداقل یکی دیگر از اعضای اسلایترین برخورد کند...ولی نه قطعا شانس او مالفوی بود!تصمیم گرفت به کنایه های مالفوی توجه ای نکند:متاسفم!
دریکو:چی؟
هرماینی ایستاد و درحالی که خاک روی دامنش را میتکاند گفت:نشنیدی چی گفتم؟
دریکو پوزخند زد:فکر کردم گوشام اشتباه شنیدن....کرم کتاب گریفیندور متاسفه؟!
هرماینی بی حوصله تر از اونی بود که بخاد با دریکو بحث کند پس
از کنار دریکو بدون حرف گذشتدریکو بدون انکه سمت هرماینی برگردد:به پیشنهادم فکر کردی؟
هرماینی:علاقه ای به رون ندارم...بگرد دنبال یکی دیگه برای کمک
دریکو چند ثانیه اخم کرد...اما خیلی سریع عصبانیتش را پشت نقابی از تمسخر پنهان کرد:اوه...حیف شد
هرماینی بدون جواب راهی که امده بود را برگشت تا سمت خوابگاهش برود
*
با عصبانیت سمت بلیز رفت:گفت نه
بلیز:حتما انقدر مصنوعی دروغ گفتی که باور نکرد
دریکو کنار بلیز روی مبل نشست:چرند نگو زابینی
بلیز به دریکو نگاه کرد:حالا میخوای چیکار کنی؟
دریکو هوفی کشید:نمیدونم...فقط باید انجامش بدم حالا به هر قیمتی!
بلیز:به نظرم بی خیالش شو....تو با خواهرت شرط بستی به اون دختر بیچاره چه ربطی داره
دریکو اخم کرد:وای به حالت اگر یک بار دیگه اون دخترو خواهر من صدا کنی....اون گندزاده هم ارزش نگرانی نداره تازه اون همین حالا پاتر و ویزلی به فاکش میدن چیزیش نمیشه!
BINABASA MO ANG
The monster inside+18
Fanfictionهری پاتر درحال نبرد با ولدمورت بود که ناگهان اتفاقی عجیب افتاد! هرماینی دوست صمیمی هری...طی اتفاقاتی تغییر کرد و تبدیل به دست راست ولدمورت شد! اما چه چیزی باعث این تغییر شد؟ _______ +تو....تو..تو گفتی دوستم داری!؟ _و تو احمق باور کردی! __________ +چ...