پارت هشت

151 23 56
                                    

صبح فردا همه چیز متفاوت بود

دریکو تمام مدت صبحانه به حرف های شب گذشته و شرط بندیش فکر میکرد
لعنتی

نه میخواست شکست بخورد و نه همچین کاری انجام دهد!

بیخیال صبحانه شد و از روی میز بلند شد

امروز کلاس های زیادی داشت و از انها مهم تر باید با پرفسور اسنیپ حرف میزد!

تقریبا نیمه شب بود و حالا دریکو جلوی در اتاق پرفسور اسنیپ بود

با در زدن وارد شد و پرفسور اسنیپ را در حال ساخت معجونی جدید دید

اسنیپ با ورود دریکو دست از کار کشید و به سرعت سمتش امد

اول طلسم سکوتی بر روی اتاق قرار داد و بعد از ان گفت:کارتو شروع کردی؟

دریکو:نه..از فردا شروع میکنم

اسنیپ دستش را روی شانه دریکو گذاشت و گفت:بزار کمکت کنم

دریکو با اخم دست اسنیپ را پس زد و گفت:نه..این ماموریت خودمه و خودم انجامش میدم

اسنیپ با ناامیدی گفت:باشه...اما حداقل قبل شروع کار درمورد اون کمد تحقیق کن

دریکو سرتکان داد و از اتاق خارج شد

تمام طول مسیر تا سالن عمومی به حرف های اسنیپ فکر میکرد

اون راست میگفت باید درمورد اون کمد تحقیق میکرد

به ساعت جادوییش نگاه کرد..ساعت از نیمه شب گذشته بود

تصمیم گرفت به کتابخانه برود و درمورد کمد تحقیق کند پس راهش را کج کرد و به سمت کتابخانه رفت

وقتی به کتابخانه رسید به ارامی و طوری که مسئول کتابخانه متوجه نشود به سمت بخش ممنوعه رفت

بخش ممنوعه برعکس بقیه کتابخانه سرد و بی روح بود

انگار مطالب موجود در ان کتاب ها میتوانستند جادوی سیاه را جذب کنند!

از یکی از قفسه ها رد شد و به کتاب ها نگاه کرد
اصلا نمیدونست باید از کجا شروع کند

فقط باید شروع میکرد...هرچه سریع تر!

بلخره بعد از چند دقیقه متوجه کتابی سبز رنگ شد..کتاب را برداشت و شروع به خوندن فهرستش کرد

فصل اول:فلسفه غیب شدن

فصل دوم:پودر پرواز

فصل سوم:کمد غیب شونده!

با دیدن سرفصل سوم به سرعت کتاب را ورق زد و شروع به خواندن کرد

اما فقط چند خط خوانده بود که ناگهان از ان طرف قفسه ها صدایی مانند به زمین افتادن کسی به گوش رسید

با ترس به سمت صدا برگشت

اگر کسی تعقیبش کرده باشه؟!

چوب دستیش را دراورد و به ارامی به سمت صدا رفت

The monster inside+18Donde viven las historias. Descúbrelo ahora