پارت سوم

184 22 20
                                    

لوسیوس با بهت:یعنی بیرونش کرده؟

بگی:بله ارباب....گفت که نمیدونه کجاست

با خشم ایستاد...درسته ان دختر را نمیخواست..ولی الا هم نمیتوانست به همین راحتی او را بیرون کند

با خشم چشمش را بست و خواست اپارات کند که صدای نارسیسا را شنید

نارسیسا:کجا میری

لوسیوس:باید برم به دیدن الا...حق نداره همچین کاری کنه

نارسیسا پوزخندی زد و با تاسف گفت:واقعا مادر فوق‌العاده ای هست

لوسیوس اخم کرد و چیزی نگفت

نارسیسا ادامه داد:به هر حال...من نمیخوام اون دختره به اینجا بیاد

لوسیوس:نارسی لطفا..نمیتونم اون بچه را در خیابان ها ول کنم که..فقط چند روز هفته بعد هاگوارز باز میشه و به انجا میره

نارسیسا با تک خنده ای گفت:فقط چند روز؟تابستان چی میشه؟

لوسیوس با خستگی دستی به چشمانش کشید و گفت:یه فکری میکنم....شاید براش خانه کوچکی اجاره کردم

نارسیسا:باشه...یک هفته مشکلی نیست فقط نزدیک من نشه

لوسیوس :تو بی نظیری

نارسیسا چشمانش را در حدقه چرخواند و از اتاق خارج شد

پس از رفتن نارسیسا لوسیوس نگاهی به ادرس انداخت و پس از ان به نزدیک ترین جایی از ان خانه که میشناخت اپارات کرد!

چشمش را باز کرد....روبه روی خیابان منتهی به خانه ی الا بود!

باران تازه بند امده بود ولی سرمای هوا هر لحظه بیشتر میشد!

با ارامش در دل تاریکی شب به سمت خانه الا قدم گذاشت که ناگهان از یکی از کوچه ها صدایی مانند هق هق شنید!

با کنجکاوی سمت صدا رفت و نزدیک کوچه..در کنار سطل زباله ی دختری کوچک با موهایی بور دید که سرش را به سطل تکیه داده و ارام گریه میکند

لوسیوس با بهت به دخترک نگاه کرد...باورش نمیشد الا میتواند تا این اندازه بی رحم باشد!

کنار دخترک زانو و دستش را روی بازوی او گذاشت
الیا با احساس دستی روی بازوش با بهت پرید و با ترس به لوسیوس نگاه کرد

لوسیوس:اروم باش....من کاریت ندارم

الیا با ترس ایستاد و خواست حرفی بزند...ولی سرمای هوا و چند ساعت زیر باران ماندن باعث شد..سرش گیج برود و ناگهان بی هوش در اغوش لوسیوس بیوفتد!

لوسیوس با عجله الیا را در اغوش گرفت...بدن الیا داغ بود و لوسیوس حتی از روی لباس هم میتوانست متوجه تب شدیدش شود!

با خشم عصبانیتش از الا را کنترل کرد و با بستن چشمانش ناپدید شد

__________

The monster inside+18Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon