_خب تموم شد...میتونی خودتو ببینی.
به محض گفتن این حرف، جیمین از زیر دستم دوید و به سمت سرویس بهداشتی رفت...صدای فریاد خوشحالش رو که از داخل سرویس شنیدم، لبخندی زدم...
×وای عالی شده جینیی...مرسی...خیلی دوستش دارم.
سشوار خاموش رو روی میز گذاشتم و به سمتش رفتم...از پشت دستی به موهاش کشیدم و گفتم:
_خیلی خوب شده جیمینا...فردا برگردی سرکارت همه رو دیوونه میکنی...چی بود اون رنگ زرد قناری روی موهات؟؟؟
×فردا شرکت کیا هستند؟
همونطور که بی جهت دستهاش رومیشست و سعی میکرد بی اهمیت باشه، پرسید...خنده ای کردم و شیر آب رو بستم:
_همه هستند...جانگکوک هست...آیرین هست...نامجون هست...
بی توجه از کنارم گذشت و روی تخت نشست:
×فقط همینا هستند؟
میدونستم منظورش از این سوال ها چی بود اما نمیخواستم به همین راحتی جوابش رو بدم:
_آره همینان دیگه...احتمالا آقای هان هم باشه گفته بود...
×وای بس کن جین...یونگیم هست یا نه؟
بلاخره گفت...با صدای بلندی خندیدم :
_بلاخره گفتی...آره اونم هست و قراره با این موها ببینتت و دیوونه بشه که چرا نمیتونه داشته باشدت.
لبخند غمگینی زد و در حالیکه با گوشه ی ملحفه ی تختش بازی میکرد، گفت:
× هی ما الان باهم دوستیم...فقط میخوام نظرشو بدونم.
از این حالش قلبم درد میگرفت و میدونستم یونگی هم وضعیت بهتری از پسر مو نقره ای کنارم نداشت...کنارش نشستم و همونطور که به پشتش دست میکشیدم، سعی کردم کمی دلداریش بدم:
_جیمینی...درست میشه...مطمعنم یونگیم از رنگ موهات خوشش میاد.
×میدونی اون بهم گفت موهامو بلوند کنم.
توی فکر فرو رفته بود و همچنان لبخند میزد...کمی منتظر موندم ولی مشخص بود جیمین قصد نداشت از افکارش بیرون بیاد پس با دستی که به پشتش میکشیدم ضربه ای به شونه اش زدم و درحال بلند شدن، گفتم:
_من میرم اتاقم دیگه...شبت بخیر
.
نزدیک افتادن توی گرداب خواب بودم که متوجه شدم دستم رو گرفت:
+دستت نکردیش؟
چرخی خوردم و از گرداب بیرون اومدم...با چشمهای بسته هومی گفتم که صدای معترضش رو شنیدم:
+چرا؟؟؟خوشت نیومد؟
چشمهام رو محکم روی هم فشار دادم و کلافه نفسم رو رها کردم:

YOU ARE READING
your pride
Fanfictionمن بدترین کسی بودم که میتونستم گیر هرکسی بیوفتم اما مقابل تو،تمام تلاشمو کردم که بهترین باشم کاپل اصلی:کوکجین کاپل فرعی:یونمین