عروسی

855 134 146
                                    

پیشخدمتی سفیدپوش درحالیکه سینی حاوی نوشیدنی ها رو حمل میکرد، از کنار گل های سفیدی که برای تزئین سالن به کار رفته بود، گذشت و جین با نگاهی به عمارت آرامش بخش کیم، مشغول مرتب کردن پاپیون سفید روی لباسش شد...

از بین در باز اتاقش که جایی وسط سالن اصلی و بین در ورودی و سالن مراسم بود، صدای موسیقی اصیل پخش شده داخل عمارت، شنیده میشد و پسر موبنفش همونطور که به سمت آینه ی بزرگ سرتاسری روی دیوار برمیگشت، لبخندی از این همه زیبایی امروز زد...

بوی گلهای معطری که از جلوی در رد میکردند، بینی اش رو نوازش کرد و همزمان بوی عطری سرد و آشنا نزدیک به خودش، باعث بزرگ تر شدن لبخندش شد:

+بذار کمکت کنم.

صدای بمش رو شنید و به سمت پسری با موهای مشکی، داخل کت و شلوار هم شکل خودش برگشت...تنها فرق مرد مقابلش، کروات مشکی رنگی بود که به جای پاپیون سفید رنگ، لباسش رو تزئین میکرد...

_نمیدونم چرا همش کج وایمیسته.

جین غر زد و جانگکوک با خنده ای کوچک جلوتر قدم برداشت...دستهاش روی یقه ی آهار زده شده ی پسر رو به روش چرخ زد و بعد از چند حرکت که پاپیون بزرگ سفید رنگ رو به بهترین شکل حالت داد، بوسه ای به روی پیشونی صافش گذاشت:

+خیلی بهت میاد...

در حالیکه به عقب می رفت و نگاهش میکرد، لب زد و جین برای دورتر نشدنش، با لبخندی به روی لب از کناره های کتش گرفت:

_لباس تو هم خیلی بهت میاد...

گفت و با کمی بلند کردن خودش، بوسه ای به روی لبهای نازک مقابلش گذاشت:

_باعث میشی بخوام مختو بزنم.

چشمکی زد و دوباره مرد شیک پوش مقابلش رو بوسید...

+مگه دیگه چیزیم برام گذاشتی؟

روی لبهای قلوه ای اش لب زد و این بار وظیفه ی گذاشتن بوسه رو به عهده گرفت که صدایی از نزدیک در به گوششون رسید:

÷ ببخشید مزاحم این لوس بازیاتون میشم، فقط اومدم خبر بدم که الان موسیقی ورود عروس رو میزنن.

جین خنده ای از حرف دوست قدبلندش زد و در حالیکه هر لحظه بیشتر به مرد مقابلش چفت میشد، جواب داد:

_بذار الان تموم میشه.

و با برگشتن به سمت جانگکوک، لبخندی زد:

_خوشحالم وقتی هارا رو میبرم توهم کنارم هستی.
+من همیشه کنارت میمونم.

گفت و این بار هردو پسر برای شریک شدن بوسه ای جلوتر رفتند...

صدای پیانو بلند شد و جین با گرفتن بازوی سمت چپ دختر نگاهی به سمتش انداخت...

استرس رو کاملا از چهره اش تشخیص میداد و لب پایین رژ دارش رو که بین دندون های سفیدش گیر افتاده بود، دید...نگاهش موشکافانه دختر موقهوه ای با لباس سفید دنباله دار رو بررسی میکرد و به دسته ی گل سفید و آبی هم رنگ با تزئینات مراسم که داخل دستهای ظریفش فشرده میشد، نگاهی انداخت...چشمهای عروس امروز، مستقیم در مقابلش رو هدف گرفته بود و جین متوجه نفس های سنگینی که میکشید شد... کمی به سمتش خم شد و آهسته زمزمه کرد:

your prideTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon