درخواست

910 169 195
                                    

ظرف خالی شده ی جلوی رومو، عقب دادم و در حالیکه به حرف یکی از کارکنای عمارت که سر به سر خانم یون میگذاشت میخندیدم، از سر میز بلند شدم:

_مرسی...غذا عالی بود

به سمت آشپز ماهر عمارت، خانم یون گفتم و در همون حال به چان که همراه با من از سر میز بلند میشد، نگاهی انداختم:

*جین...باید باهات صحبت کنم.

منتظر نگاهش کردم که ادامه داد:

*اینجا نه...باهام بیا...

سری به نشانه ی موافقت تکون دادم و پشت سرش حرکت کردم...جلوتر از آشپزخانه ی بزرگ عمارت بیرون زد و به سمت بالکن دم در ورودی رفت...از در خارج شد و جایی نزدیک به ستون اول بالکن، ایستاد...بعد از نگاهی که به اطراف انداخت و از نبود مزاحمی مطمعن شد، چیزی از داخل جیبش بیرون آورد و به سمتم برگشت:

* گفتم شاید بخوای ببینیش.

به موبایل داخل دستش نگاهی انداختم و بعد از دیدن لبخند روی صورتش، با تردید گوشی‌همراه رو از دستش گرفتم...فیلم روی صفحه رو پلی کردم و با دیدن جیوون که پشت پیانوی بزرگی نشسته بود و شعری رو میخوند، ناخودآگاه، اشک داخل چشمهام حلقه زد...چقدرر بزرگ تر و زیباتر شده بود...چقدررر دلم براش تنگ شده بود...

برای جلوگیری از ریختن اشکم، لبم رو گاز گرفتم و با نفس عمیقی که کشیدم، سرم رو بالا آوردم و نگاهی به چان که با ذوق به چهره ام خیره بود، انداختم...لبخندی زدم و دوباره به صفحه ی گوشی نگاه کردم...فوق العاده با استعداد بود و حالش...به نظر خوب میومد...بعد از تموم شدن ویدیو، گوشی رو به چان برگردوندم و‌خواستم سوالی بپرسم که قبل از من، شروع به جواب دادن سوالم کرد:

* تو همین یه هفته، توجه زیادی رو به خودش جلب کرده...احتمالا سولو کار کنه...بهش اینجوری گفتند.

خنده ی کوتاهی از این ذوقش، کردم و پرسیدم:

_اوضاع بینتون چطور پیش میره؟

* امممم خوبه بد نیست...دارم به راهنماییت گوش میدم و سریع عمل نمیکنم.

جلو تر رفتم و نزدیک به دم گوشش زمزمه کردم:

_بذار یه راهنمایی دیگه هم بکنمت...دو هفته ی دیگه تولدشه.

سرش به سرعت به سمتم برگشت و با تعجب گفت:

*شوخی میکنی؟

چشمکی زدم و در حالیکه لبخند میزدم بهش خیره موندم که بعد از چندلحظه مکث، چهره ش اشتیاق زیادی رو‌ به خودش گرفت و تا به خودم اومدم، محکم داخل بغلش کشیده شدم:

* مرسی...مرسی...تو بهترین برادر زن دنیایی.

بلند خندیدم و همونطور که مشتی به پشت کمرش زدم، گفتم:

your prideDonde viven las historias. Descúbrelo ahora