رنگ

889 170 122
                                    

شوکه به چان که با لبخند بزرگی دم در ایستاده بود، نگاهی انداختم و بدون حرف دوباره نگاهم رو به سمت اتاق چرخوندم...باورم نمیشد...اینجا اتاق من بود؟؟؟همون اتاق بی روح و خالی من؟؟؟

چان که تعجب و مکث من رو دید، قدم برداشت و به سمت کمد سفید وسط اتاق رفت...دستگیره های در کمد رو گرفت و قبل از باز کردنش گفت:

×همش رو خود شخص جیوون انتخاب کرده...

در رو باز کرد و با لبخند کنار ایستاد...کمد پر بود از رنگ...رنگ هایی که بعضا، حتی ندیده بودم...دستم رو جلوی دهنم گرفتم و با ذوق به سمت کمد رفتم...دستی به لباس ها کشیدم و ناگهان به سمت چان برگشتم:

_میخواد بکشتم نه؟؟؟این آرزوی قبل اعداممه؟؟؟

چان با صدای بلندی خندید... دستش رو به دور گردنم انداخت و به سمتی چرخم داد:

× کاش منم فردا اعدام میکردن ولی میذاشتن امشب تو این تلویزیون و با این دستگاه بازی کنم.

لبهام رو داخل دهنم کشیدم و در حالیکه چشمهام کم مونده بود از حدقه بیرون بزنن، به روی تخت پشت سرم نشستم...لعنت بهش....چقدر نرم بود...خودم رو از پشت به روی تخت انداختم و در حالیکه دستهام رو، روی ملحفه ی سفید_ بنفشش میکشیدم، جیغ خفه ای زدم:

_حتی از تخت جئونم نرم تره...

دوست خندونم هم خودش رو کنارم انداخت و در حالیکه به سمتم برمیگشت، با شیطنت گفت:

×تو از کجا میدونی تخت جئون چقدر نرمه؟

ضربه ای به شکمش زدم که آخ بلندی کرد و یادآوری کردم:

_من خدمتکارشخصیشم هاااا...ملحفه های اون تخت رو هرروز جمع میکردم و میبردم بشورن.

×کجای دنیا اینقدر به خدمتکارای شخصیشون اهمیت میدن که همچین اتاقی واسشون، آماده کنند؟؟؟

زبونم رو روی لب بالام نگه داشته بودم و نگاهی به اطراف انداختم...انگار کل اتاق رو رنگ بنفش و سفید پاشیده باشند، همونقدر چشم گیر بود... بعد از چند لحظه مکث، با تردید گفتم:

_نمیدونم...راست میگی...به این جئون‌ مهربون حس خوبی ندارم.

باز هم بلند خندید و در حالیکه به روی شکمش میخوابید یکی از دست هاش رو زیر چونه ش زد و گفت:

×به رئیس وحشی عادت کردی...منکه خداروشکر اون‌موقع عمارت نبودم ولی شنیدم خیلی عصبی بوده و بعد از اینکه یونگی باهاش صحبت کرده، آروم شده...

چشمهاش رو ریز تر کرد و ادامه داد:

×وقتی شماره ش افتاد روی گوشیم جلوی در خوابگاه جیوون بودم...خواستم بهش خبر بدم فرار کردی...نمیدونی چقدرررر ترسیده بودم و گفتم قراره از پشت تلفن، خرخره مو بجوه، ولی میدونی چی شد؟؟؟تماسو جواب دادم و ازم پرسید هنوز کارت عمارت دستمه؟؟؟وقتی گفتم آره، بهم دستور داد زودتر اینا رو بخرم و همشون تا صبح تو اتاقت چیده شده باشند.

your prideTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang