شوکه به چان که با لبخند بزرگی دم در ایستاده بود، نگاهی انداختم و بدون حرف دوباره نگاهم رو به سمت اتاق چرخوندم...باورم نمیشد...اینجا اتاق من بود؟؟؟همون اتاق بی روح و خالی من؟؟؟
چان که تعجب و مکث من رو دید، قدم برداشت و به سمت کمد سفید وسط اتاق رفت...دستگیره های در کمد رو گرفت و قبل از باز کردنش گفت:
×همش رو خود شخص جیوون انتخاب کرده...
در رو باز کرد و با لبخند کنار ایستاد...کمد پر بود از رنگ...رنگ هایی که بعضا، حتی ندیده بودم...دستم رو جلوی دهنم گرفتم و با ذوق به سمت کمد رفتم...دستی به لباس ها کشیدم و ناگهان به سمت چان برگشتم:
_میخواد بکشتم نه؟؟؟این آرزوی قبل اعداممه؟؟؟
چان با صدای بلندی خندید... دستش رو به دور گردنم انداخت و به سمتی چرخم داد:
× کاش منم فردا اعدام میکردن ولی میذاشتن امشب تو این تلویزیون و با این دستگاه بازی کنم.
لبهام رو داخل دهنم کشیدم و در حالیکه چشمهام کم مونده بود از حدقه بیرون بزنن، به روی تخت پشت سرم نشستم...لعنت بهش....چقدر نرم بود...خودم رو از پشت به روی تخت انداختم و در حالیکه دستهام رو، روی ملحفه ی سفید_ بنفشش میکشیدم، جیغ خفه ای زدم:
_حتی از تخت جئونم نرم تره...
دوست خندونم هم خودش رو کنارم انداخت و در حالیکه به سمتم برمیگشت، با شیطنت گفت:
×تو از کجا میدونی تخت جئون چقدر نرمه؟
ضربه ای به شکمش زدم که آخ بلندی کرد و یادآوری کردم:
_من خدمتکارشخصیشم هاااا...ملحفه های اون تخت رو هرروز جمع میکردم و میبردم بشورن.
×کجای دنیا اینقدر به خدمتکارای شخصیشون اهمیت میدن که همچین اتاقی واسشون، آماده کنند؟؟؟
زبونم رو روی لب بالام نگه داشته بودم و نگاهی به اطراف انداختم...انگار کل اتاق رو رنگ بنفش و سفید پاشیده باشند، همونقدر چشم گیر بود... بعد از چند لحظه مکث، با تردید گفتم:
_نمیدونم...راست میگی...به این جئون مهربون حس خوبی ندارم.
باز هم بلند خندید و در حالیکه به روی شکمش میخوابید یکی از دست هاش رو زیر چونه ش زد و گفت:
×به رئیس وحشی عادت کردی...منکه خداروشکر اونموقع عمارت نبودم ولی شنیدم خیلی عصبی بوده و بعد از اینکه یونگی باهاش صحبت کرده، آروم شده...
چشمهاش رو ریز تر کرد و ادامه داد:
×وقتی شماره ش افتاد روی گوشیم جلوی در خوابگاه جیوون بودم...خواستم بهش خبر بدم فرار کردی...نمیدونی چقدرررر ترسیده بودم و گفتم قراره از پشت تلفن، خرخره مو بجوه، ولی میدونی چی شد؟؟؟تماسو جواب دادم و ازم پرسید هنوز کارت عمارت دستمه؟؟؟وقتی گفتم آره، بهم دستور داد زودتر اینا رو بخرم و همشون تا صبح تو اتاقت چیده شده باشند.
KAMU SEDANG MEMBACA
your pride
Fiksi Penggemarمن بدترین کسی بودم که میتونستم گیر هرکسی بیوفتم اما مقابل تو،تمام تلاشمو کردم که بهترین باشم کاپل اصلی:کوکجین کاپل فرعی:یونمین