به محض ایستادن ماشین سفید رنگ ارباب عمارت، پسر مو بنفش پیاده شد و به سمت سالن بزرگ ورودی حرکت کرد...جانگکوک با تعجب به مسیر حرکت پسر خیره بود و با سری که برای پسرک مستخدم تکون داد، در رو به هم کوبید و پشت سر پسر موبنفش وارد شد...
جین خسته در حالیکه سعی میکرد با افراد داخل عمارت کمترین برخورد رو داشته باشه به سمت پله های بزرگ و پیچ در پیچ مقابلش قدم برمیداشت و با شنیدن احترام هایی که کم و بیش از پشت سرش می اومد، از دنبال شدنش توسط مرد مومشکی مطمعن شد...
جانگکوک دست هاش رو داخل جیبش فرو برده و پشت سر جین حرکت میکرد...از اطراف متوجه صدا و تعظیم های افراد عمارت بود و بدون برداشتن نگاهش از راهی که پسرک موبنفش میرفت، آهسته برای هرکدوم، پلکی روی هم میگذاشت و به مسیرش ادامه میداد...
جین به در بزرگ کنده کاری شده ی اتاق رسید و با یادآوری همین طرح به روی در بزرگ اتاق کارش، لبخندی یک طرفه زد...اون پسری که نزدیکش میشد، سلیقه ی خاص و اصیلی داشت که جین رو بیشتر از قبل به تحسین کردنش مجبور میکرد...
در رو با فشاری باز کرد و با داخل شدنش، به سمت سرویس بهداشتی رفت...نیاز داشت برای رو به رو شدن با پسر حسود و متعصبش کمی خودش رو بیشتر آروم میکرد...به پشتی در تکیه داد و با بیرون فرستادن نفسش به سمت آینه برگشت که ضربه ای به در خورد:
+حالت خوبه؟
با صدای نگرانی که سعی داشت سرد باشه پرسید و لحظه ای بعد صدای پسرک داخل سرویس بلند شد:
_من خوبم فقط دستشویی دارم.
لبهاش رو روی هم فشاری داد و با انداختن کتش به روی صندلی راحتی گوشه ی اتاق به سمت تخت بزرگش رفت...
با خستگی روی تخت نشست و با حرکت دادن پاهای کشیده اش، سرش رو روی بالش نرم پشتش گذاشت...دستش رو سایبان چشمهاش قرار داد و با کلافگی دوباره به روزی که جین رو درحال خندیدن با اون مرد دیده بود، فکر کرد:
+زیاده روی کردم؟؟؟
آهسته لب زد و با فکر به اینکه جین دوباره احساس زندانی بودن کرده بود، با عصبانیت ساعد دستش رو چندبار به پیشونی اش کوبوند:
+لعنت بهش...زیاده روی کردم.
حق با جین بود...اون دلباخته ی سرکشی، غرور و آزادی طلبی این پسر شده بود و نباید با حسودی های مسخره ی خودش برای جین تعیین تکلیف میکرد...
نباید شخصیتی که خودش هم عاشقش شده بود، زیر سوال میبرد...
چشمهاش رو باز کرد و به سقف خیره شد...الان باید چه کاری میکرد؟صدای باز شدن در سرویس بهداشتی باعث شد به سرعت به روی پهلو بچرخه و چشمهاش رو به نشونه ی خواب بودن روی هم بگذاره...صدای قدم هایی که نزدیکش میشد رو میشنید و لحظه ای بعد متوجه ایستادن پسر کنار تختش شد....
CZYTASZ
your pride
Fanfictionمن بدترین کسی بودم که میتونستم گیر هرکسی بیوفتم اما مقابل تو،تمام تلاشمو کردم که بهترین باشم کاپل اصلی:کوکجین کاپل فرعی:یونمین