خروج

840 178 164
                                    

چان لباس نارنجی رنگی رو از داخل کمد درآورد و رو به جین گرفت:

÷از همون لحظه ای که جیوون اینو انتخاب کرد عاشقش شده بودم...اینو میدیش به من؟

جین کمی بلند شد و لباس رو از دستش کشید...در حالی که دوباره مینشست، لباس رو تا کرد و جواب داد:

_نه‌خودم ازش خوشم میاد.

پسر قدبلند لبهاش رو به نشونه ی اعتراض جلو داد و خواست صحبتی کنه که جیمین این اجازه رو بهش نداد:

×جین...بهمون سر میزنی دیگه؟؟؟

صداش بغض داشت و به سختی سعی میکرد در حالیکه قوطی حاوی داروهای گیاهی که خانم یون بهش داده بود رو داخل چمدون جا بده، بغضش رو هم کنترل کنه...جین ذوق زده بود و نمیخواست با گریه، حال خوبش رو بهم بزنه...پسر موقهوه ای رو به روش ولی با گرفتن دستش، لبخندی زد:

_جیمینا...ناراحت نباش دیگه...من واقعیتش اصلا دوست ندارم دوباره به این‌عمارت برگردم ولی تو و یونگی و چان حتما باید بهم سر بزنید باشه؟؟؟من هرروز منتظرتونم.

با تموم شدن حرفش، صدای باز شدن در اتاق کوچک عمارت به گوش رسید و لحظه ای بعد یونگی در حالیکه کلیدی رو کنار جین روی تخت انداخت، کاغذی رو به دستش داد:

* این آدرسه...اونم کلیدای خونه.وسایل داخلشم کامله نیاز نیست چیز زیادی با خودت ببری.

÷اما جئون گفته هرچی بخواد میتونه برداره...

چان با ذوق گفت و جین بدون توجه به نکته ای که دوست خوشحالش گوشزد کرده بود، با گرفتن کاغذ از پسر سرد رو‌به روش، گفت:

_مرسی یونگی...به محض اینکه بتونم یه کار پیدا کنم بهت اجاره شو‌ میدم.

یونگی کنار دست جیمین نشست و همینطور که سرش رو به خودش نزدیک میکرد و بوسه ای روی موهاش زد، جواب داد:

*به من ربطی نداره...اون‌خونه رو من وقتی جیمین اخراج شد واسش گرفته بودم...سندشم به اسم خودشه.

پسری که موهای نقره ای تیره رنگ ریخته روی صورتش، با قرمزی گونه هاش ترکیب قشنگی رو به وجود آورده بود، سرش رو بالا آورد و به سمت جین لبخندی زد:

×فکرشم نکن جین...اون‌خونه همینجوری افتاده بود و‌کسی ازش استفاده نمیکرد...همینکه مالیات خالی بودنش رو نمیدیم خودش یه دلیله که من ازت تشکر کنم.

پسر موقهوه ای با کشیدن زیپ چمدون بزرگ رو به روش، نفسی گرفت و با خوشحالی به افراد داخل اتاق نگاه کرد:

_مرسی جیمین...اصلا باورم نمیشه دارم میرم...

چشمهاش میدرخشیدند و با دیدن چان که چمدون رو صاف کرد و کمی تکون داد، بلند شد و با مرتب کردن لباسهاش ایستاد...جیمین کمی جلو اومد و با تکون دادن گرد روی آستین لباس دوست شیش ماهش پرسید:

your prideDove le storie prendono vita. Scoprilo ora