ترس

712 131 181
                                    

جلوتر از جانگکوک قدم برمیداشت و با رسیدن به در آپارتمانش، با زدن رمز، وارد شد و در رو برای ورود مرد مومشکیی که یک دست در جیب و با لبخندی گوشه ی لبش، پشت سرش حرکت میکرد، باز گذاشت...

وارد شد و با بستن در، به داخل خونه نگاهی انداخت...جین در کسری از ثانیه ناپدید شده بود و جانگکوک با بزرگ تر شدن لبخند حاصل از ذوقش، کت بلندش رو در آورد و روی جالباسی وسط راهرو، آویزون کرد...

به سمت سرویس کنار حال رفت و با کشیدن دستی بین موهای پرش، نگاهی زیر چشمی از بین در نیمه باز اتاق به داخلش نگاهی انداخت...

صدای بسته شدن در رو که شنید در حال شستن دستهاش، سرش رو از سرویس بهداشتی بیرون آورد و با جینی که به سمت آشپزخانه می رفت، مواجه شد...به سرعت شیر آب رو بست و در حالیکه با پارچه های شلوارش، دستهاش رو خشک میکرد به دنبال پسر موبنفشش حرکت کرد...

لباسش رو عوض کرده بود و با سری پایین و بدون حرف، در حال ور رفتن با سطل زباله بزرگ گوشه ی آشپزخانه، بود...

به کناره ی در تکیه کرد و همونطور که دستهاش رو داخل جیبهاش فرو برده بود، پسر پر تلاش مقابلش رو صدا زد:

+جینی...چیکار میکنی؟؟؟

پلاستیک زباله ی مشکی رنگ رو بیرون کشید و با محکم تر گرفتنش، تکونش داد:

_اینو میبرم بیرون‌‌‌.

اخم هاش داخل هم بود و بدون انداختن نگاهی به سمت پسر دم در گفت و قصد داشت از کنارش رد بشه که بازوش توسط دستهای محکم مرد، گرفته شد:

+ بده من میبرم.

بازوش رو سعی کرد از بین مچ قوی جانگکوک بیرون بکشه و در همون حالت ،زیر لب غرید:

_نمیخواد... بشین که خط روت بیوفته هزارتا صاحب پیدا میکنی.

هنوز نگاهش نمیکرد و مرد ذوق زده ی چند لحظه پیش، کلافه به سمت سینه ی بیرون زده از بین دکمه های باز پیراهن نقره ای رنگش، اخم کرد:

+ چت شده؟؟ من که بهت گفته بودم نری.

دستش رو نجات داد و همونطور که از کنارش رد میشد، زمزمه مانند جواب داد:

_اتفاقا خوب شد رفتم...خیلی چیزا مشخص شد.

جانگکوک دوباره به دنبالش راه افتاد و با شنیدن جوابش، چشمهاش رو محکم روی هم فشاری داد:

+ خب بگو چی بهت گفته؟

دم در رسیده بود و با گرفته شدن در، توسط پسر پشت سرش، عصبی به سمتش برگشت:

_ ولم کن جانگکوک الان عصبانیم خب؟؟؟ نذار دوباره تو عصبانیت حرفایی بهم بزنیم که نباید بزنیم...

چشمهاش رو به بالا و‌ نگاه نگران پسر مقابلش داد و با لحن آرومتری در ادامه اش گفت:

_ بذار آروم شم باز حرف میزنیم.

your prideWhere stories live. Discover now