جیمین و جانگوک تو سن دوازده سالگی ....وقتی بچه دار شدن
( برای اینکه مقصود منو راحت تر تصور کنین)🌺☘️
هیون پشت لپ تاپش نشسته بود و همزمان با دو تا از دخترای مدرسشون حرف میزد از اینکه دخترارو سرکار میذاشت خیلی لذت میبرد کلا از آزار دادن دیگران لذت میبرد!
دخترای مدرسه آرزو داشتن هیون حداقل یه نگاه بهشون بندازه چون اون هم خوشتیپ بود هم پولدار .... پدراش پزشک بودن و عضو یه خانواده ی با شخصیت بود هرچند که پدراش به تنهایی کراش کل مدرسه بودن! و این چیزی بود که هیون ازش متنفر بود!
جیمین بعد از دوازده ساعت سرپا موندن تو اتاق عمل بلاخره برگشته بود خونه (جراحی های مغز معمولا طولانیه حتی ممکنه از شونزده ساعت هم بیشتر بشه) ساعت هشت شب بود انقدر خسته بود که به زور چشاشو باز نگه داشته بود .
چند تقه به در اتاق پسرش زد وقتی جوابی نشنید وارد شد ....
+هیون؟...هیون؟؟؟؟
هیون که با وجود هدفونی که رو گوشاش بود صدای جیمینو نمیشنید هیچ توجهی نکرد ....جیمین نزدیک رفت هدفونو از روی گوشاش برداشت هیون متوجه ی آباش شد اما بی توجه بهش دوباره هدفونو روی گوشاش گذاشت .
جیمین با عصبانیت لپ تاپو بست و هدفونو از روی سرش کشید
+بیست و چهار ساعته که منو ندیدی حالا که اومدم خونه انگار نه انگار ؟
_اوف باز شروع شد .....خب چیکار کنم الان؟ فردا امتحان دارم وقتمو نگیر
+چقدم که درس میخونی
_کارتو بگو
+از مدرسه باهام تماس گرفتن
_خب؟
+مدیرت ازت شاکی بود میگفت تو کیفت سیگار پیدا کردن اره؟ درسته؟
_حالا انگار چیشده سیگاره دیگه
+تو خیلی بیخود کردی! اینکارا چیه میکنی هیون چرا انقدر منو اذیت میکنی؟
_من به تو چیکار دارم زندگی خودمه ...تو زندگی خودتو بکن
جیمین به طرف کلوزت هیون رفت و شروع کرد به گشتن
_داری چیکار میکنی؟ نکن!
جیمین بی توجه به پسرش همه ی کشوهارو بهم ریخته بود
_اون سیگار برای من نبود برای دوستم بود ول کن
+مگه من نگفتم حق نداری با اون اکیپ مسخره بگردی
_مگه من به تو میگم چیکار کنی چیکار نکنی؟
+هیون من پدرتم!
_هه.....پدر؟ تو اصلا میدونی پدر یعنی چی؟
+باز شروع نکن
_هیچوقت خونه نیستی....من پدری که همش بوی الکل و خون مردمو بده نمیخوام پدری که میاد خونه از خستگی رو مبل خوابش میبره رو نمیخوام
+هیون!
_اصلا میدونی چیه من پدری که تو سن دوازده سالگی مثل احمقا بچه دار شده رو نمیخوام .....پدری به بی مسئولیتی تو ندیدم
جیمین از عصبانیت قرمز شده بود
+چی برات کم گذاشتم؟
_اون یکی پدرمم که معلوم نیست کدوم قبرستونیه
+راجب پدرت درست صحبت کن!
_بیخودی ازش دفاع نکن ...همونی که اینجوری سنگشو به سینه میزنی همین الان معلوم نیست با چند نفره!
جیمین داد زد
+هیون بس کن
_حقیقت تلخه!
جیمین لپ تاپ و گوشی پسرشو برداشت و با خودش به اتاقش برد هیون دنبالش رفت
_این روشای قدیمی مسخرتو بذار کنار
+هروقت رفتاراتو درست کردی بیا لپ تاپتو ببر
_اه!
هیون با عصبانیت وارد اتاقش شد بعد پوشیدن هودیش از خونه خارج شد جیمین بلافاصله به طرف در رفت
+هیون کجا میری ؟ هیووووون
هیون به سرعت دور شد و جیمین نگران رو تنها گذاشت ....جیمین چندتا قرص آرام بخش خورد و روی مبل نشست سرش داشت میترکید .....پسرش هرچقدر بزرگتر میشد بد اخلاق تر و سر به هوا تر میشد ....قبلا جانگوک بیشتر بهشون سر میزد اما حالا که اونم کم میومد خونه رفتار هیون غیر قابل کنترل شده بود
جیمین و جانگوک سالها بود که جدا از هم زندگی میکردن این برای جیمین آزار دهنده بود اما دیگه عادت کرده بود.
صبح فردا یه عمل دیگه داشت و ساعت شیش باید میرفت بیمارستان اما حالا از نگرانی نمیتونست استراحت کنه کتف چپش درد میکرد و حسابی خسته بود ....
بدون اینکه چیزی بخوره چشاش بسته شد و نفهمید کی خوابش برد.
ساعت یازده شب از خواب پرید دلشوره داشت هروقت که هیون اینجوری از خونه میزد بیرون از استرس میمرد و زنده میشد.
وارد پارکینگ شد و سوار ماشینش شد ماشینو روشن کرد و از خونه خارج شد به تمام جاهایی که ممکن بود پسرش اونجا باشه سر زد اما اثری ازش نبود .
در آخر رفت پیش یکی از بهترین دوستاش کسی که اینجور موقع ها بهش پناه میبرد
هوسوک که مثل همیشه لبخند به لب داشت درو باز کرد
#یاد ما کردی؟
جیمین با خستگی زیاد وارد خونه شد
#چرا انقد لهی؟باز چیشده؟
+همون داستان همیشگی
#ای بابا
+بحثمون شد از خونه زد بیرون هرجا به فکرم میرسید رفتم
#بشین برات یه قهوه بیارم
+اصلا نمیدونم باید چیکار کنم هوسوکا
هوسوک فنجون قهوه رو روی میز گذاشت و گفت:
#مثل دفعه های پیش خودش برمیگرده
+تو مدرسه تو کیفش سیگار پیدا کردن
#جدی میگی؟!
+آره
#بذار من بهش زنگ بزنم
+نه گوشیشو ازش گرفتم
#جیمین!
+هیچ راهی واسم نذاشته ...دیگه نمیدونم چیکار کنم
#به کوک زنگ زدی؟
+نه ولی میدونم پیش اون نرفته
#نگران نباش برمیگرده بچه که نیست دیگه بزرگ شده از پس خودش برمیاد
+برنمیاد هوسوک برنمیاد
#امروز جراحی داشتی ؟
+آره تازه برگشتم خونه یکم استراحت کنم اونم اینجوری شد ساعت شیشم یه جراحی دیگه دارم
#پسر داری با خودت چیکار میکنی ؟ میخوای خودتو بکشی ؟ برو تو اتاق من استراحت کن
+سه ساعت خوابیدم کافیه
#جیمین از پا درمیای
+برگرده خیالم راحت میشه شاید تا الان برگشته باشه خونه نه؟
#صبر کن زنگ بزنم به گوشیش
هوسوک به گوشی هیون زنگ زد اما کسی جواب نداد
#نه برنگشته
+کجا رفته آخه
جیمین اینو گفت و کتف سمت چپشو ماساژ داد
#بازم دستت درد میکنه؟
+خوب میشه چیزی نیست از خستگیه
#چرا یه چکاپ نمیری؟ حداقل یه سر برو مطب کوک
+نیازی نیست هوسوکا مسئله ی مهمی نیست
#یعنی واقعا متوجه نیست اینهمه فشار روته؟
+اون مارو مقصر میدونه چون وقتی دوازده سالم بود به دنیا آوردمش فکر میکنه بهش بدهکارم
#ولی تو هیچی براش کم نذاشتی
+اون اینجوری فکر نمیکنه
# من باهاش صحبت میکنم
+ولش کن فایده ای نداره....من دیگه میرم
#کجا میخوای بری یکم استراحت کن بعد برو
+نه باید برم شاید اومده باشه
#پس بذار برسونمت
+خودم میرم نگران نباش
..........
بعد از اینکه ماشینو تو پارکینگ پارک کرد وارد آسانسور شد وقتی رسید دید هیون دست به سینه جلوی در وایساده و با اخم بهش نگاه میکنه
+اومدی؟
_یه ساعته منو دم در کاشتی کجا رفتی؟ کلیدمو جا گذاشتم
+نگرانت شدم اومدم دنبالت
_هه آره از رایحه ی هوسوک مشخصه!
جیمین درو باز کرد و چیزی نگفت هیون وارد شد
+کجا بودی ؟
_دوباره شروع نکن خستم
+یعنی من حق ندارم بدونم پسرم کجا بوده ؟
_حرفای خنده دار نزن
هیون وارد اتاق جیمین شد گوشی و لپ تاپشو برداشت و به اتاقش رفت و بعد درو محکم بست.
جیمین مایوس تر از همیشه وارد اتاقش شد روی تخت دراز کشید درد کتفش شدید شده بود و حالا به دست چپ و پشتش هم سرایت کرده بود با وجود اون درد نمیتونست چشم روی هم بذاره چندتا مسکن و آرام بخش دیگه خورد و سعی کرد بخوابه ....جانگ هوسوک
طراح لباس
۲۸ ساله
بتا🌈🌈🌈
پارت اول چطور بود ؟
امیدوارم دوست داشته باشین 🌠🍒
YOU ARE READING
The little father
Fanfictionخلاصه: جیمین و جونگوک تو سن دوازده سالگی بخاطر یه اشتباه بچه دار میشن...... و حالا اون بچه پونزده سالشه...... ژانر: عاشقانه،خانوادگی ،درام، غم انگیز، امپرگ،امگاورس couple: kookmin وضعیت: پایان یافته