هیون بلافاصله وارد اتاق شد نامجون پشت سرش رفت تو
*هیون بیا بریم بیرون تو نباید اینجا باشی
جیمین انقدر درد کشیده بود که بیحال شده بود
دکتر هان گفت:
&دردت از چند ساعت پیش شروع شده؟
جیمین با بیحالی جواب داد
+سه
هان داد کشید
&سه ساعت درد داری اون وقت الان اومدی بیمارستان؟
×فکر نمیکردیم بچه تو هفت ماهگی بخواد به دنیا بیاد
&شما مگه فکرم میکنین ...الان من چیکار کنم با این؟
×دکتر زودتر باید بره اتاق عمل هر لحظه ممکنه بچه به دنیا بیاد
هان با عصبانیت گفت:
&بچه به دنیا بیاد؟ بچه داره میاد به سمت پایین!
×چی!؟
+آیییییییییییییی کوک
×جانم عزیزم جانم
جانگوک داد کشید
×یه کاری بکن دکترررررر
هیون رفت کنار کوک
_چیشده؟
×تو اینجا چیکار میکنی نامجون ببرش بیرون
& وقتی زایمان اولش سزارین بوده چطور میتونه طبیعی زایمان کنه؟!!!
×همین الان باید بره اتاق عمل
&میگم بچه اومده پایین
کوک داد کشید
×همین الان بگو اتاق عملو آماده کنن
صدای ناله ی ضعیف جیمین شنیده شد و بعد چشاش بسته شد
×جیمین .....جیمین نه ....نه ....نه ......چشاتو باز کن جییمیییییییییین
نامجون هیونو کشید کنار
_ولم کن.....آبااااااا........ولم کنننننننن
&این بچه اینجا چیکار میکنه ببرش بیرون
نامجون هیونو محکم گرفته بود و سعی میکرد ببرتش بیرون .......دکتر هان به صورت جیمین ضربه میزد تا بهوش بیاد
&اینجوری بخوایم پیش بریم بچه میمیره
جانگوک عصبی و مضطرب بود....کم کم جیمین دوباره چشاشو باز کرد
& سریع ببرینش اتاق عمل چاره ای نیست
جانگوک گانشو پوشید ....بعد از اینکه جیمینو آماده کردن وارد راهرو شدن و به طرف اتاق عمل رفتن.... هیون دست جانگوکو گرفت
_جئون!
×نگران نباش پسرم من پیششم
جانگوک اینو گفت و پیشونی هیونو بوسید و وارد اتاق عمل شد ......اما هیون نمیتونست استرسو از خودش دور کنه نامجون بغلش کرد و رو صندلی نشوندش
*چیزی نیست هیون نگران نباش
_میترسم
*نترس همه چی به خوبی پیش میره
_اگه اتفاقی براش بیفته چی؟
*هیچی نمیشه .... مگه اولین بارشه؟
_خیلی درد داره؟
*من که تا حالا تجرش نکردم!
_همش تقصیر اون عوضیه که بد موقع اومد
*اون بچه ی فسقلی از کجا باید بدونه که کی باید بیاد!
_بدم میاد ازش
* وقتی ببینیش عاشقش میشی .....تازه با توجه به اتفاقایی که تو دوره ی بارداری آبات افتاد احتمالش زیاد بود که زایمان زودرس داشته باشه.
_چقدر طول میکشه؟
*نمیدونم باید منتظر بمونیم
...........جیمین آروم چشاشو بست
•جیمین صدای منو میشنوی؟
جیمین جوابی نداد
•خب بیهوشی انجام شد!
&میتونیم شروع کنیم.....دکتر جئون به عنوان همسر و دکتر معالج جیمین هستن ....برای کنترل وضعیت قلب بیمار لازم دیدم ایشون اینجا باشن
جانگوک سرشو تکون داد
&شروع میکنیم
جانگوک اصلا آرامش نداشت انقدر نگران بود و استرس داشت که فقط دلش میخواست اون ساعت لعنتی زودتر بگذره......اون تا حالا با اعضای خانوادش وارد اتاق عمل نشده بود ......دکتر تیغ جراحیو روی شکم جیمین گذاشت و برش رو انجام داد جانگوک روش برگردوند حتی طاقت اینو نداشت اون صحنه رو ببینه تصور اینکه جیمین خون از دست میده حالشو بد میکرد
»آقای دکتر حالتون خوبه؟
×بله
فضای سرد اتاق باعث میشد کوک بیشتر احساس سرما کنه حالا حس میکرد پاهاش توان نگه داشتنشو ندارن اون به همه ی اینا عادت داشت اما اینبار حتی نمیتونست یک دقیقشو تحمل کنه .....تند تند فشار خون و ضربان قلب جیمینو چک میکرد .......همه چیز نرمال بود اما جانگوک بیش از اندازه عرق کرده بود..... با اینکه احساس سرما میکرد پیشونیش خیس عرق شده بود .
دکتر هان سخت مشغول انجام جراحی بود.......
.........
همه اومده بودن...... تهیونگ کنار هیون نشسته بود و آروم پشتشو ماساژ میداد هیون سرشو روی شونش گذاشته بود و انتظار میکشید.
هوسوک و نامجون گوشه ی راهرو مشغول حرف زدن بودن آقای کانگ و همسرش هم کنار هیون نشسته بودن و بیشتر از جیمین نگران حال هیون بودن!
ایون زیر پای نوه ش نشست و گفت:
$حالت خوبه پسرم؟
_ ایون آمَ چرا جیمین بیرون نمیاد؟
$زود تموم میشه باشه؟ یکم دیگه صبر کن
سونگهو دستشو روی سر هیون کشید و گفت:
¢پسر قوی من!
تهیونگ گفت:
~میخوای برم برات یه چیزی بخرم بخوری؟ گرسنت نیست؟
_نه گشنم نیست
کانگ گفت:
¥تا چشم به هم بزنی یه نی نی گرد و تپلی عین بچگیای خودت از اتاق عمل میاد بیرون
_من که منتظر اون نیستم منتظر آبام
مادر جانگوک هم گفت:
£حق داری هیونگم ......ولی نگران نباش جیمینی ما از پسش برمیاد
...........
دکتر هان چندبار به پشت نوزاد ضربه زد صدای گریه ی نوزاد فضای سرد و بی روح اتاق عملو گرم کرد و اخمای دکتر هان رو باز کرد!
جانگوک با چشمای اشکی لبخند زد .....بعد به صورت زیبای جیمین نگاه کرد سرشو خم کرد و پیشونیشو بوسید
×ممنونم جیمینا
قطره های اشکش صورت جیمینو خیس کرد
&تبریک میگم جانگوک
×بخاطر زحماتتون ممنونم دکتر
جانگوک تعظیم کرد و دکتر هان بعد از خستگی زیاد لبخند زد
بعد از انجام ادامه ی فرایند جراحی جیمین برای ریکاوری آماده شد
..........
پرستار با نوزادی که تو بغلش بود وارد راهرو شد و به پهنای صورت لبخند زد
-تبریک میگم اون یه پسر آلفای شیرین و قویه
هیون با شنیدن این حرف بیشتر حرصش گرفت از این بدتر نمیشد همون لحظه همه بلند شدن و به طرف بچه رفتن انگار نه انگار که تا دو دقیقه ی پیش نگران حالش بودن چقدر زود فراموش شد!
تهیونگ خیلی زود برگشت پیش هیون
~نمیخوای ببینیش انقدر نمکه مثل بچگیای خودته گرد و بامزه
_نه جیمینو نیاوردن؟
~نگران نباش میاد
همه با نوزاد کوچیکی که توی پتوی سفیدش آروم خوابیده بود مشغول بودن ......دل کندن از اون کوچولوی بامزه کار ساده ای نبود نامجون و هوسوک سعی میکردن چشاشو ببینن اما نوزاد از باز کردن چشماش خودداری میکرد.....خانواده ی جئون و پارک از خوشحالی سر از پا نمیشناختن حالا اونا دوتا نوه ی شیرین داشتن .....
تهیونگ خیلی دلش میخواست نوزادو بغل کنه اما از ترس اینکه هیون ناراحت نشه از کنارش تکون نمیخورد
بعد از دقایقی جانگوک از اتاق عمل بیرون اومد کانگ نوزادو تو آغوش پسرش گذاشت کوک خندید همه بهش تبریک گفتن...... اون خیلی خوشحال بود بعد به هیون که ناراحت روی صندلی نشسته بود نگاه کرد و به طرفش رفت
×هیون؟
_جیمین چیشد؟
×خوبه چند دقیقه دیگه میارنش .....داداش کوچولوتو دیدی؟
~هرچی بهش میگم میگه نه
×بیا ببین چقدر خوشگله
_علاقه ای ندارم ببینمش
جانگوک نوزادو نزدیک هیون گرفت
×ببین شبیه توئه
هیون از سر کنجکاوی نیم نگاهی به نوزاد انداخت
_شبیه میمونه!
~عه هیون ......خیلی خوشگله ببینش
هیون از جاش بلند شد جانگوک با ناراحتی بهش نگاه کرد تهیونگ گفت:
~من میرم باهاش صحبت کنم ناراحت نباش
..........
جیمینو وارد بخش کردن اما هنوز بهوش نیومده بود هیون روی صندلی کنار جیمین نشسته بود و با ناراحتی بهش نگاه میکرد همه مشغول حرف زدن و خندیدن بودن و نود درصد حرفاشون راجب عضو جدید خانواده بود......اما هیون فقط نگران آباش بود
جانگوک کنار تخت نشست و دستشو روی سر هیون کشید
×حالت خوبه؟
_نه!
×نگران نباش پسرم باشه؟
_چرا بهوش نمیاد؟
×بهوش میاد یکم دیگه صبر کن
صدای گریه ی نوزاد بلند شد هیون بهش نگاه کرد .....حتی از صدای گریه هاشم خوشش نمیومد .....
×فکر کنم گشنشه
جیمین آروم چشماشو باز کرد هیون با خوشحالی گفت:
_بهوش اومد
ایون نوزادو بغل کرد تا آرومش کنه کوک روی تخت خم شد
×عزیزم؟ خوبی؟
جیمین یه بار چشاشو باز و بسته کرد و کوک فهمید که حالش خوبه
هیون دست جیمینو گرفت
_آبا؟
جیمین لبخند بی جونی زد و با صدای گرفته که انگار از ته چاه درمیومد گفت:
+هیونا!
کوک زمزمه وار گفت:
×خیلی درد داری عزیزم؟
جیمین سرشو به نشونه ی منفی آروم تکون داد جانگوک نوزادو از ایون گرفت و همین که خواست اونو تو آغوش جیمین بذاره هیون جیمینو بغل کرد
تهیونگ به کوک نگاه کرد و ابروهاشو داد بالا و بعد آروم گفت:
~حساس شده هیچی نگو
کوک نوزادو توی تخت مخصوصش گذاشت و آروم پشت هیونو نوازش کرد جیمین دلش پر میکشید پسر تازه متولد شدشو ببینه اما اول باید پسر بزرگترشو لوس میکرد!💟👶🌟💚🍓💝
🌟🌟🌟🌈🌟🌟🌟🌈🌟🌟🌟🌈🌟🌟
❌اول از همه یه سوال❌
درسته که امگای نر میتونه شیر بده ولی این قضیه همه جا جالب نیست!
به نظر من به کاراکتر جیمین توی این فیک نمیاد که بخواد شیر بده🥴😷اما با توجه به کامنتا گفتم نظرسنجی بذارم که بعد به دستتون کشته نشم🔪
نظرتون؟🤍💙🤍
امیدوارم دوست داشته باشین💚
ووت و کامنت فراموش نشه🍭💞
YOU ARE READING
The little father
Fanfictionخلاصه: جیمین و جونگوک تو سن دوازده سالگی بخاطر یه اشتباه بچه دار میشن...... و حالا اون بچه پونزده سالشه...... ژانر: عاشقانه،خانوادگی ،درام، غم انگیز، امپرگ،امگاورس couple: kookmin وضعیت: پایان یافته