جانگوک سر میز نشست به هیون که داشت شامشو میخورد نگاه کرد
×آبات چرا نیومد؟ جراحی داشت ؟
_طبق معمول
×حالش چطوره؟
_چرا از من میپرسی ؟
×همینجوری
_سرت شلوغه نه؟
×منظورت چیه ؟
_ چون...وقت نمیکنی بهمون سر بزنی ....وقت نمیکنی حال همسرتو بپرسی
×این مدت سرم خیلی شلوغ بود ....تا چند روز دیگه حتما میام
هیون صندلیو عقب کشید و از پشت میز بلند شد بعد روی کاناپه دراز کشید مشغول چت کردن شد.
×اوضاع درسات چطوره جیمین میگفت اصلا درس نمیخونی
_چرت میگه
×چی گفتی؟ این چه طرز حرف زدنه
_بیخیال
×مراقب حرف زدنت باش هیون
_من یه آیپد نو میخوام
×همین هفته ی پیش برات خریدم
_خراب شد
×چرا انقدر ملاحظه ای!
_اگه نمیخری به جیمین بگم
×اصلا درست نیست آباتو با اسم کوچیک صدا بزنی صدبار بهت گفتم !
_هروقت پند و موعظه هات تموم شد منو برسون خونه
×کجا میخوای بری هستی دیگه خودم فردا صبح میرسونمت مدرسه
_لازم نکرده خودم میرم
×برات کیک درست کردم کیکو میخوریم بعد برو
_از کی تا حالا کیک پختن یاد گرفتی ؟
×پدر با استعدادی داری
_اوه چجورشم
.
.
.
.
.
.هیون وارد خونه شد ....برقا خاموش بود اما برق چراغ جیمین روشن بود به طرف اتاقش رفت
+اومدی ...خوش گذشت؟
_اره چرا نخوابیدی ؟
+فردا خونم ....اگه کاری نداری بریم بیرون
_نه با بچه ها میخوام برم بیرون
+با کدوم بچه ها؟
_بهتره بخوابی آقای دکتر !
+هیون؟! هیون باتوام
هیون بی توجه به پدرش به اتاقش رفت
.
.
.
.
.
.
.
فردای اون روز هیون مدرسه رو پیچوند و تا شب با دوستاش بیرون بود درو باز کرد و وارد شد جیمین خونه نبود وارد آشپزخونه شد به لیوان آب خورد و روی مبل ولو شد و نفهمید کی خوابش برد.
با باز شدن در بیدار شد جیمین وارد خونه شد و برقارو روشن کرد
_کجا رفته بودی ؟
+باید بهت جواب پس بدم؟
_میگم کجا بودی
جیمین جوابشو نداد هیون با عجله به سمت جیمین رفت
_دیگه داری اعصابمو خورد میکنی
جیمین وارد اتاقش شد و هیون همچنان دنبالش میرفت
+برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم
هیون بازوی پدرشو کشید و اونو به سمت خودش برگردوند
_این رایحه ی یه آلفاست!
+بس کن!
هیون به شدت عصبی بود و از حرص لبشو میجوید
_با کی قرار داشتی ؟
+صداتو بیار پایین
_منو روانی نکن جواب منو بدددده
جیمین داد زد
+هیون تمومش میکنی یا نه
هیون با عصبانیت رفت تو اتاق خودش و درو بست شماره ی جانگوکو گرفت کوک با صدای خواب آلودش جواب داد
×هیون !
_بیا اینجا ....همین الان
×چیزی شده؟
_اره فقط زودتر خودتو برسون
جیمین لباساشو عوض کرد و وارد اتاق هیون شد
+این قلدر بازیای مسخرتو تموم کن فهمیدی ؟
هیون جواب نداد
+از فردا همه ی نمراتتو کنترل میکنم.... و البته وای به حالت اگه ببینم بازم با اون پسرای مزخرف میگردی
_یکی باید تورو کنترل کنه
+من هرکاری دلم بخواد میکنم بابتشم قرار نیست به تو جواب پس بدم
_به جئون چی؟
+اونش به تو هیچ ربطی نداره
_خیلی دلم میخواد اون آلفای عوضیو پیدا کنم و تیکه تیکش کنم وای به حالت جیمین وای به حالت اگه بفهمم با کسی قرار میذاری
+نه مثل اینکه تو کلا از کنترل خارج شدی فردا با خودم میبرمت بیمارستان یه آمپول هاری میزنم بهت درست میشی
_دیگه خودت میدونی
+یه جوری حرف میزنی انگار تو پدر منی! ببینم جرات داری با اون یکی پدرتم اینجوری حرف بزنی؟
_خودتم میدونی اون فرق میکنه
+هه..فرق میکنه!
_من به اون کاری ندارم ولی تو حق نداری کسی به جز جئونو ببیینی
+تا همین دیروز میگفتی هرکی زندگی خودشو بکنه چیشد پس!
هیون نزدیک رفت روبروی جیمین ایستاد و گفت:
_تو این یه مورد بدجوری به بابام(جونگوک) رفتم پس لطف کن منو عصبی نکن اون وقت دیگه نمیفهمم چیکار میکنم
جیمین دست به سینه وایساد
+خب جالب شد دیگه چی قربان؟
_من باهات شوخی ندارم ....اگه بفهمم چیزیو مخفی میکنی یا پای کسی درمیونه مطمئن باش زندش نمیذارم
قبل از اینکه جیمین چیزی بگه زنگ در به صدا دراومد هیون درو باز کرد
+نصفه شبی کیو کشوندی اینجا ؟!!
_همسرتوووو
+هیون!
جانگوک وارد شد یه نگاه اخم آلود به جیمین و یه نگاه به هیون انداخت
+من نمیدونم چی بهت گفته ولی میشناسیش که عقل تو کلش نیست بیا بشین قهوه میخوری ؟
جانگوک با صدای دورگه و بم گفت:
×بیا تو اتاق کارت دارم
جیمین که فهمید اوضاع مناسب نیست وارد اتاق شد و همونطور که چپ چپ هیونو نگاه میکرد درو بست..... هیون دم در گوش وایساد
×کجا بودی ؟
+چه اهمیتی داره ؟
×جواب منو بده با کسی قرار میذاری ؟
+اصلا قرار بذارم زندگی خودمه به کسی چه ربطی داره؟
جانگوک جیمینو هول داد جیمین از پشت محکم به دیوار برخورد کرد
× یه بار گند زدی به زندگیمون کافی نبود؟
جیمین از حرص تند نفس میکشید
چشم جانگوک به رد کبودی روی شونش افتاد یقه ی تیشرتشو پایین کشید جیمین دستشو پس زد اما جانگوک دوباره کارشو تکرار کرد و با دیدن کبودی روی شونش دیوونه شد!
×این چیه؟
جیمین یقه ی تیشرتشو از دستای کوک بیرون کشید
×میگم این چیه جیمین کدوم قبرستونی بودی؟
جیمین داد زد
+پی بدبختیام
جانگوک منتظر یه جواب منطقی بود
+چیه فکر کردی رفتم بار فکر کردی رفتم تو بغل یه آلفا پی خوش گذرونی
×دهنتو ببند!
+شاید تو وقت اینکارارو داشته باشی ولی من ندارم چون حتی تو روزای تعطیلمم نمیتونم استراحت کنم
×چی داری میگی؟!
+چون باید گندای پسرتو جمع کنم چیزایی که تو اصلا ازشون خبر نداری
×منظورت چیه ؟!
جیمین موهاشو از روی صورتش کنار زد و گفت:
+تقصیر منه که نخواستم نگرانت کنم تقصیر من احمقه که دارم برای این زندگی کوفتی جون میکنم و تهش بازم همه چی سر خودم خراب میشه
×میگی چی شده یا نه
+دو هفته پیش هیون با یکی دعواش شد پسرررو بدجوری کتک زد .....رفتم پیش باباش باهاش صحبت کردم علاوه بر پول زیادی که بهشون دادم بخاطر همین پسری که تو روی من وایمیسه و شاخ و شونه میکشه ده بار به کوچیک تا بزرگشون تعظیم کردم خواهش کردم عذرخواهی کردم که این قضیه به خوبی تموم شه......دوباره امروز پدرش بهم زنگ زد منم رفتم به آدرسی که داده بود نگو بخاطر خودش منو کشونده اونجا نه بخاطر پسرش
×خب؟!!!
+از یه خانواده ی سطح پایین بودن پسرش اصلا همکلاسی هیون نیست نمیدونم کجا با هم اشنا شدن
×خب بقیش جیمین؟
+گفت فقط در صورتی دیگه مزاحممون نمیشه که باهاش ...باهاش بخوابم منم عصبی شدم و با هم درگیر شدیم همین
×عوضی...آدرسش کجاست؟
+بیخودی دنبالش نگرد خودم از خجالتش دراومدم
×ادرسشو بگو
+جا و مکان مشخصی نداشت هر دفعه یه جا قرار میذاشت ولش کن گفتم که خودم از خجالتش دراومدم حالا خیالت راحت شد؟
×من اصلا نفهمیدم....
+بهتره بری دیروقته فردا صبح زود باید بری مطب منم باید برم بیمارستان خستم
×میخوای امشبو اینجا بمونم؟
+نه نیازی نیست
جانگوک با ناراحتی به سمت در رفت هیون بلافاصله وارد سالن شد
کوک به طرفش رفت دست به سینه ایستاد و گفت:
×از هفته ی دیگه بیا خونه ی من بذار یه مدت از دستت راحت باشه و یکم نفس بکشه
_مگه من چیکار کردم؟
×خودت خوب میدونی چیکار کردی انقدر بهش فشار نیار خودش کم مشغله داره مشکلات تورو هم باید حل و فصل کنه
_چی میگی برا خودت
×همین که گفتم هفته ی دیگه میای پیش خودم
جانگوک اینو گفت و از خونه خارج شد هیون به در بسته ی اتاق جیمین نگاه کرد بعد نزدیک شد و پشت در اتاق ایستاد نمیتونست چجوری وارد شه یکم مکث کرد و بعد با وارد شد
جیمین با دیدنش روشو برگردوند و چیزی نگفت
هیون نزدیک تر رفت و آروم گفت:
_چرا بهم نگفتی؟!
+برو بیرون میخوام بخوابم
_اون عوضی......اون عوضی مزخرف میگفت راجبت نمیتونستم تحمل کنم باید میزدمش
+فردا میفرستمت پیش پدر بزرگت یه مدت اونجا بمونی بد نیست
هیون با اعتراض گفت:
_نه من نمیخوام برم پیش هربوجی اگه برم اونجا هر روز بعد مدرسه میبرتم شرکت منم باید به عنوان وارث شرکت با ادب و احترام رفتار کنم و همش یه جا صاف بشینم و تکون نخورم چون یه عالمه آدم کله گنده نگاهشون به منه
+خوبه یکم ادب یاد میگیری
_نه من نمیرم اصلا من نمیخوام هیجا برم من.....همین فردا میرم حسابشو میرسم
جیمین چپ چپ نگاش کرد
_به چه جراتی روت دست بلند کرده مرتیکه ی گدای سطح پایین بدبخت
+ چقدر قشنگ صحبت میکنی چه کلمات خوبی!
_بذار حقشو بذارم کف دستش
+گوش هم وایمیسی!
_کر که نیستم
+میتونی بری
_اذیتت کرد ؟
+برو بیرون میخوام بخوابم
هیون دستشو رو کتف پدرش گذاشت تا اونو به سمت خودش برگردونه اما دستش روی کبودی کتف جیمین نشست و صورت جیمین از درد جمع شد
_چی شد؟
+مگه بهت نمیگم برو بیرون ؟
هیون تیشرتو از سرشونه یکم پایین کشید و کبودیو دید
_میکشمش!
+هیون اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه بشنوم یا ببینم با اون پسره یا باباش یا هر کدوم از اعضای خانوادش درگیر شدی دیگه منو نمیبینی اون موقع میتونی انتخاب کنی با جانگوک باشی یا پدربزرگات
جیمین که میدونست هیون علارغم بدخلقی ها و بی احترامیاش نمیتونه دوریشو تحمل کنه راضی از تهدیدش روی تخت دراز کشید
_خیلی....درد ...میکنه؟
+نخیر
هیون که دیگه نمیدونست چی بگه تا جیمینو آروم کنه کنارش روی تخت دراز کشید
+برو تو اتاقت بچه ای مگه؟
هیون با خجالت سرشو روی سینه ی جیمین گذاشت
_فردا نرو بیمارستان
+نمیشه
جیمین چشاشو بست انقدر خسته بود که خوابش برد هیون به صورت غرق در خواب پدر جوونش نگاه کرد و درحالی که صدای ضربان قلب جیمین زیر گوشش مثل یه موزیک ملو نواخته میشد خوابید.⭐✨✨✨⭐
خـــــب😊
پارت دوم چطور بود؟👀
امیدوارم دوست داشته باشین❤️🧡💛💚
YOU ARE READING
The little father
Fanfictionخلاصه: جیمین و جونگوک تو سن دوازده سالگی بخاطر یه اشتباه بچه دار میشن...... و حالا اون بچه پونزده سالشه...... ژانر: عاشقانه،خانوادگی ،درام، غم انگیز، امپرگ،امگاورس couple: kookmin وضعیت: پایان یافته