جیمین خواست از روی زمین بلند شه اما جانگوک روی شکمش نشست یقه ی تیشرتشو گرفت
×اینجوری میخواستی ازش مراقبت کنی؟
جیمین دستای جانگوکو از روی یقش کشید و سعی کرد بلند شه اما کوک دستاشو گرفت و بالای سرش قفل کرد
×میخوای مثل خودت شه اره؟ الان خوشحالی ؟
جیمین با سر به صورت کوک ضربه زد و تونست خودش آزاد کنه
×عوضی
جیمین به طرف در رفت اما قبل از اینکه بتونه درو باز کنه کوک از پشت گرفتش و پرتش کرد رو تخت
×میدونم باهات چیکار کنم کثافت
هیون همچنان پشت در بود و به در مشت میزد اما هیچی نمیتونست جلوی جانگوکو بگیره
به طرف جیمین رفت جیمین از روی تخت بلند شد و روبروش ایستاد
+تمومش کن روانی
کوک نزدیکش شد جیمین هولش داد کوک دوباره نزدیک شد و جیمین دوباره هولش داد بعد از اینکه سه بار این کارو تکرار کرد و با مقاومت جیمین مواجه شد با خشم عجیبی به طرفش رفت و محکم زد تو صورتش شدت ضربه انقدر زیاد بود که جیمین روی تخت افتاد
استرس هیون با شنیدن صدا بیشتر شد محکم تر در زد و فریاد کشید
_جانگوککککککککککک
به هق هق افتاده بود و مشتاش از شدت ضربه هایی که به در زده بود زخم شده بود
جانگوک جیمینو برگردوند و مشت زد تو صورتش جیمین از درد آخ ضعیفی گفت
کوک رو کمرش نشست موهاشو از پشت گرفت و کشید بعد به گوشش نزدیک شد و زمزمه وار گفت:
×اشتباهم این بود که بهت رحم کردم
بعد موهاشو ول کرد و به طرف در رفت
+فکر کردی چون به روت نمیارم نمیدونم چه گوهی هستی فکر کردی نمیدونم چه هرزه هایی میان خونت
×به تو ربطی نداره
+پس به توام ربطی نداره من تو این خونه چیکار میکنم
×مثلا میخوای چه غلطی بکنی؟
+فکر کردی چون با کسی نیستم عرضشو ندارم؟
×بهتره خفه شی جیمین
+چرا هر دفعه اون موضوعو تو سرم میزنی اگه من یه بار اینکارو کردم تو صدبار بدترشو انجام دادی
هیون سعی میکرد مکالمشونو بشنوه اما صداشون واضح نبود
+تا کی میخوای بهم سرکوفت بزنی ؟
×موضوع اینه که تو خیلی بدبختی .....این تو بودی که زندگیمونو خراب کردی
جیمین داد زد
+آره من خرابش کردم
بعد از روی تخت بلند شد و گفت:
+پس چه بهتر که کار نیمه تموممو تموم کنم و مثل یه هرزه ی واقعی زندگی کنم اینجوری حداقل انقدر نمیسوزم
جونگوک لبشو محکم گاز گرفت و به جیمین نگاه کرد
×چیکار کنی؟!!!!
+خسته شدم از این همه فشار و حرف مزخرف هرکاری میکنم همه چی بدتر میشه پس بهتره مثل تو و پسرت همه چیو نادیده بگیرم
جونگوک فقط نگاه میکرد و هر لحظه درجه ی خشمش بیشتر میشد
+لیاقت ندارین ......جفتتون بی لیاقتین ....بسه هرچقدر از خودم گذشتم
جونگوک دستگیره ی درو ول کرد و با قدمای آروم به طرف جیمین رفت جیمین از عصبانیت تند نفس میکشید
×جرات داری حرفاتو تکرار کن
جیمین از حرص گفت:
+فکر کردی ازت میترسم ؟ من اگه بخوام کاری بکنم گنده تر از توام نمیتونن جلومو بگیرن
قطره ی سرد عرق از پشت گوش کوک روی گردنش سر خورد.....دستاشو مشت کرد در حدی که رگ های پشت دستش هر لحظه ممکن بود پاره شن.... به جیمین نگاه میکرد اما جیمینو نمیدید اون شب لعنتیو میدید شبی که همسرش یه آلفای عوضیو میبوسید .
یا یادآوری بدترین شب زندگیش دیگه هیچی نفهمید جیمینو روی تخت انداخت و شلوارشو پایین کشید
+چیکار میکنی ؟ ولم کن کثافت
جانگوک وزنشو روی جیمین انداخت و پاهاشو با فشار پای خودش از هم فاصله داد
جیمین میخواست بلند شد اما انگار وزن جانگوک سنگین تر از همیشه بود ! شاید هم چون خیلی وقت بود که چنین فشاریو تحمل نکرده بود!
کوک دستشو زیر فک جیمین گذاشت و سرشو بلند کرد بعد دستای جیمینو پشت کمرش قفل کرد و محکم گرفتشون..... بدون هیچ آمادگی ای عضوشو وارد سوراخ جیمین کرد و همزمان دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدایی ازش خارج نشه
کوک نفس نفس میزد و بین ضربه های که وارد میکرد حرفایی میزد که باعث میشد قلب جیمین مورد هدف قرار بگیره
×تو پست ترین کسی .....هستی ....که...دیدم
یه قطره اشک از چشم جیمین پایین افتاد
×انقدر ...پستی...که...آرزو میکردم.....پدر ....بچم...نبودی
جیمین نمیخواست این حرفارو بشنوه اما مجبور بود بشنوه
×از خودم....متنفرم ....که......عاشق.....تو شدم ....کاش هیچوقت پسرم.... تو ......وجود ...نحس ...تو....رشد نمیکرد
قطره اشک دیگه ای از چشم جیمین پایین ریخت
بعد از اینکه کامش داخل بدن جیمین ریخته شد بیرون کشید و درحالی که خیس عرق بود دستشو از جلوی دهن جیمین برداشت و از روش بلند شد بعد زیپ شلوارشو بست و به طرف در رفت .کوک درو باز کرد هیون کنار اتاق نشسته بود با دیدن پدرش بلند شد موهای جانگوک خیس بود و صورتش عرق کرده بود .....چندتا از دکمه های پیرهنش باز شده بودن و قطره های شفاف عرق از روی گردنش سر میخوردن و روی سینه ی تختش میریختن .....
هیون با دیدن قیافه ی جانگوک جا خورد با ترس چند قدم عقب رفت
×لباساتو جمع کن تو ماشین منتظرتم
هیون که هیچ صدایی از جیمین نمیشنید با ترس گفت :
_چیکارش کردی ؟!
×نشنیدی چی گفتم؟
هیون با صدایی که از بغض و ترس میلرزید گفت:
_من نمیتونم بیام
×اینو خوب تو گوشات فرو کن دیر یا زود باید بیای پیش من و برای همیشه اینجارو فراموش کنی
جانگوک اینو با جدیت گفت گرچه یه تهدید توخالی بود بعد با قدم های تند از پله ها پایین رفت و از خونه خارج شد هیون اشکاشو کنار زد و با ترس وارد اتاق شد جیمین تو اتاق نبود
_جی..مین؟
با شنیدن صدای دوش آب که از حموم توی اتاق میومد به طرف حموم رفت
جیمین با لباس زیر دوش نشسته بود و بیصدا گریه میکرد ....دامنه ی صبرش تموم شده بود ....دلش میخواست از همه چی فرار کنه .
هیون چند تقه به در زد اما جوابی نشنید
_جیمین خوبی؟!
بازم جوابی نشنید
_ یه چیزی بگو
هیچ صدایی از جیمین شنیده نمیشد قلب هیون بیرون از سینه میتپید
بعد از اینکه چندبار جیمینو صدا زد و جوابی نشنید با نگرانی رفت دنبال کلیدای یدک .....زمانی که با کلیدا به طبقه ی بالا برگشت جیمین با موهای خیس و لباسای جدید از اتاق خارج شد
_ چرا هیچی نمیگی ...ترسوندی منو!
جیمین حتی نگاهشم نکرد از کنارش رد شد و از پله ها پایین رفت هیون با دیدن کبودی زیر چشم و گونه ی پدرش آب دهنشو به سختی قورت داد
بدو بدو خودشو به جیمین رسوند
_زدت؟
جیمین بی توجه بهش وارد آشپزخونه شد
_بخاطر من زدت ؟
هیون اینو با بغض و چشمای اشکی پرسید
_ چرا جوابمو نمیدی ؟!
قلب جیمین از حالت هیون که درست مثل پنج سالگیش بغض کرده بود ترک خورد اما بازم چیزی نگفت
هیون با هق هق گفت:
_همش ...تقصیر منه....منِ احمق....من باعث شدم بزنتت
جیمین تو سکوت غرق شده بود انگار که اتفاقی نیفتاده مشغول درست کردن شام شد چاقورو برداشت و بدن سخت هویجو برش زد و تمام حرصشو روی اون پیاده کرد چاقورو تو دستش محکم فشار میداد....
هیون دستاشو دور کمرش قفل کرد و سرشو روی شونه ی جیمین گذاشت و بلند بلند گریه کرد
هرچقدر هم که آباشو اذیت میکرد بازم بی اندازه دوستش داشت.....درسته که خودش همیشه باعث دردسر میشد اما کسی حق نداشت غیر از خودش اونو اذیت کنه.....
جیمین لباشو جمع کرد و محکم روی هم فشار داد تا مانع فرو ریختن اشکاش بشه اون تحمل نداشت گریه ی تنها پسرشو ببینه اما عمیقأ احساس ناراحتی میکرد و قلبش از اون دو نفر شکسته بود .....▪️◾◼️▪️◾◼️▪️◾◼️▪️◾◼️▪️◾
گوگولیای من مرسی که کنارمین💕
منتظر کامنتا و ووتاتون هستم💗
YOU ARE READING
The little father
Fanfictionخلاصه: جیمین و جونگوک تو سن دوازده سالگی بخاطر یه اشتباه بچه دار میشن...... و حالا اون بچه پونزده سالشه...... ژانر: عاشقانه،خانوادگی ،درام، غم انگیز، امپرگ،امگاورس couple: kookmin وضعیت: پایان یافته