The masks

1.7K 165 94
                                    

نقاشی بالا، اثری از جیمز انسور 'احاطه شده توسط نقاب ها' نام داره و معرف دو رو بودن انسانه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


نقاشی بالا، اثری از جیمز انسور 'احاطه شده توسط نقاب ها' نام داره و معرف دو رو بودن انسانه. چیزی که دوست نداریم رو پشت اون نقاب مخفی میکنیم و چیزی که بقیه میخوان ببینن رو بهشون نشون میدیم. همونطور که توی تصویر بالا، مردم نقاب زدن و چهره اصلیشون رو پنهان کردن.
اسم داستان هم برگرفته از این اثر هنریه.

...........

چانبک
رمنس، انگست، سورئال، دارک

..........

اقای پارک فوق العادست.
این چیزیه که همه میگن. اون برای فوق العاده بودن تلاش زیادی کرده. آدم های خوب چطورن؟ خب اگه کسی جای آینه آقای پارک فوق العاده باشه، لب های گوشتی و آغشته به لبخند زیباش رو میبینه. طوریه که انگار هرگز عصبی نمیشه. موهای مطابق مد اون زمان از جامعه و لباس های اکثرا ساده.
همسایه ی یول یه خانم مسن بود و شوهرش که توی حیاط گل ها رو آب میداد.

_صبح بخیر.

اون مرد قد بلند جوان این رو میگفت و با لبخند اون زوج پیر جوابش رو میگرفت. این تازه شروع روز بود...تا شب که سر کار میرفت و برمیگشت همه بهش لبخند میزدن و میگفتن پارک چانیول بهترینه. شاگرد هایی که بهشون باله یاد میداد_البته خود یول تمایل داشت اون ها رو دخترهاش صدا کنه_ هم ازش تعریف میکردن.

مگه میشه با دیدن مردی مثل یول، چشم ها برق نزنن و قلب ها تپش نگیرن. اون تعریف کاملی از زیبایی بود. چشم های درشت شفاف چهره ای متقارن. اون زیاد به پوستش میرسه و همیشه بوی عطری رو میده که نه خیلی تند و نه خیلی ملایمه.

همه دوستش دارن حتی بکهیون...
همه ازش تعریف میکنن و میپرستنش به جز بکهیون!
اولین پسری که به کلاسش آمد. یول گفته بود فقط به خانم ها آموزش میده. اون پسر نمیتونست بین پرنسس هاش جایی داشته باشه. اما بکهیون این نظر رو نداشت.
رقصیدنش معرکه بود...مثل همه چیزهای دیگه ای که به اون پسر مغرور عزیز مربوط بود. اون به یول لبخند میزد. استاد زیباش رو گوشه ای میکشید و بهش از اون لب های لطیف و پوشیده با نیشخند، بوسه میداد. یول میتونست تن دلبر و بی نقص پسرکش رو هر وقت که بخواد روی تختش داشته باشه.

_دوست دارم. اه بکهیون...تو منو شیفته کردی پسر عزیزم. پسر قشنگم...تنها پرنس من!

این رو یول درحالی گفت که بین بند های مورد پسند و فوق العاده بودنش تاب میخورد و گیج میزد که باید کدوم سمت بره. چشم های عزیز بکهیون زانوهاش رو شل کرده بودن و پشت به ایده آل هاش، به زانو درامده بود. بک بهش لبخند میزد در حالی که چشم های باریک سیاهش پر از تمسخر بود. شاید اون هم استادش رو دوست داشت. شاید هم نه. چه کسی میدونست. چانیول لا به لای افکار خودش هم گم شده بود چه برسه به تفکرات معشوق ریز نقشش.

One shotsWhere stories live. Discover now