me and you

645 79 12
                                    

Part 24
Jimin pov
_میخوایم بازی کنیم!
بی جون لب زدم
+تمومش کن.
صدام بخاطر بغض درنمیومد ولی اون شنید
_تمومش کنم؟
با تمسخرو خنده داد زد و بعد جدی شد
_فرشته ی احمق!
صدای قدم هاش و شنیدم به خوبی می فهمیدم نزدیک اون تخته سنگیه که بهش بسته شدم
اما جوری وایستاده بود که نبینمش
دوباره صدای قدم هاش رو شنیدم اینبا وقتی ایستاد تو دید راسم بود
چهره اش زیاد تو تاریکی معلوم نبود ولی میتونستم حدس بزنم که چهره ای جذاب داره تا بتونه طعمه هاش رو بدست بیاره,چقدر کثیف!
اخم ریزی روی پیشونیم شکل گرفت که مرد یا اهریمن خندید.
_چهره اربابت باب دلت نبود؟میدونی اگه بخوای میتونم برات هر چهره ای که بخوای و درست کنم.
خم شد و زیر گوشم زمزمه کرد :حتی جونگکوک!
ترسیدم!اون مرد چی میگفت؟جونگکوک؟مگه ازادش نکردن؟
+اون کجاست؟
مرد خندید:احمق ترسو جونگکوک حالش خوبه اون واقعا از این خوشحاله که تو گول ما رو خوردی متوجه ای که...
یعنی چی؟یعنی جونگکوک اینقدر از من متنفره؟ انقدر که من و به اهریمن واگذار کرده؟
حتی فکر کردن بهشم باعث میشه له شم و بزارم اهریمن منو بکشه. که البته اون اینو نمیخواست
+ت..تو..د..دق..قیقا...دنبال..چی..هستی؟
با بغضی که تو گلوم سنگینی میکرد گفتم
_دنبال نیروی یین و یانگ,بیشتر از یانگ تو,من میخوام تو کنار من باشی میخوام خوب تماشا کنی که چجوری تک تک اون موجودات احمق خاکی رو با قدرت تو نابود میکنم,دلم میخواد کنارم باشی مثل یه...
اینجا که رسید حرف و قطع کردم و سعی کردم قوی باشم و قوی بودنم و از لحن صدام نشون بدم ولی زیاد موفق نبودم
+مثل یه وسیله
پوزخندی زد
_نه عزیزم تو قرار نیست وسیله باشی,تو قرار ملکه اهریمن باشی
+چی؟ چه احمقانه!ملکه؟هه چندش زشت نجس از من دور شو اشغال
تو چشماش زل زدم و با عصبانیت فریاد زدم
خیلی زود عصبانیت توی چشمام به درد تبدیل شد چرا که اون مرد مشتی به شکمم زده بود
+اهه ایی
دستهام رو مشت کردم و با نفرت بهش نگاه کردم اون با خودش چه فکری کرده؟
چونه ام رو گرفت و جوری فشار داد که حس کردم دندون هام داخل دهنم خورد شدن
_تو فقط یه موجود ظعیفی که از بهشت اومده و به زودی قرار تو جهنم غرق بشه,منتظر هر روز و هر شب درد باش
و صورتش  نزدیک کرد :و یه چیز دیگه هر کلمه توهین امیز تنبیه داره کوچولو
و با نیشخند کثیف ازم دور شد
اون یه اشغاله
یه..یه...هیولا..یه اهریمن
ازش متنفرم...ازتون متنفرم
دوباره بغض کردم
تو چرا کوک...تو نباید اینکارو میکردی..تو نباید با من اینکار و میکردی
نمیفهمیدم چرا همش همه چیز و گردن اون مینداختم
شاید بخاطر چیز هایی بود که میدونستم
تصویر هایی که دیده بودم
جونگکوک دارم ازت متنفرم میشم


-جیمین به کمکت نیاز داره
کلافه دستی به موهایش کشید:اما من نمیدونم باید چیکار کنم
راوا که تو فکر بود گفت:من میدونم,میتونی باهاش ارتباط پیدا کنی و حرف بزنی
جونگکوک و جین گیج به راوا نگاه کردن و جونگکوک پرسید
-منظورت چیه راوا؟
راوا توضیح داد:همونطور که جیمین تونست با اهریمن ملاقات کنه توام میتونی با جیمین و ملاقات کنی!
جونگکوک کمی فکر کرد راوا حرف بدی نمیزد
-خوب چجوری این کار و کنم؟



Last Angel (Rule s1)Where stories live. Discover now