Part 4
Writer pov
با خودش فکر کرد:الان باید به بقیه بگم و همین الان راه بیفتیم یا اول به اون جاناتان بگم(این اسم رو به خاطر بسپرید قرار خیلی باهاش کار داشته باشیم)
گیج شده بود نمیدونست چیکار کنه بعد از نیم ساعت فکر کردن تصمیم گرفت اول به جاناتان زنگ بزنه
-الو
+کوکی!
لبشو گاز گرفت دوست نداشت کسی اینجوری صداش کنه:میخواستم بگم که فردا همه چی تموم میشه و جیمین رو برات میاریم
-کوکی فعلا پیش خودت تو خونه نگهش داره تا بعد بیام ببرمش
به سختی از بین لبای قفل شده اش گفت:باشه
-افرین بیب بوی
بعد تلفن قطع شد هوفففف چیزی بود کوک برای اروم کردن خودش گفت و سریع از تخت بلند شد و یه دوش گرفت فردا روز سختی بود و این ارامش قبل طوفان بود!!
طوفانی که قرار بود خیلی چیز هارو عوض کنه و خیلی اتفاقات که همه چی رو عوض میکرد
.
.
همه تو حال جم شده بودن بجز جیمین که خواب بود اوه اره ساعت 6 بود و این خیلی غیر منتظره بود اما مجبور بودن
شوگا با کلافگی از کوک پرسید:اینجا چخبره کوک باز چی شده
کوک با کلافگی بیشتر گفت:باید برگردیم
جی هوپ با تعجب گفت:چی؟ برای چی
کوک سعی کرد اروم تر باشه ولی مگه میشد همه چی خیلی زود پیش میرفت:جهیون گفت جیمین رو بگردونیم همه چی اوکیه و از اون طرف جاناتان ازم خواست جیمین رو ببرم خونه خودمون تا بیاد ببرتش و ... فک کنم شما بهتر از بدونید این یعنی باید جیمین رو...
هنوز ادامه حرفش رو نگفته بود ک ار ام با عصبانیت حرفشو قطع کرد:نمیخواد بگیش نمیخواد به زبون بیاریش از اون کلمه متنفرم
جین که حسابی شوکه شده بود گفت:کوک ما نمیتونیم!جیمین هم نمیتونه تحمل کنه کوک خواهش میکنم
جونگ کوک با عصبانیت غرید:این دست من نیست دست تو هم نیست خوب! حالا که واردش شدیم باید تا تهش بریم
تهیونگ زیر لب زمزمه ای کرد که هچیکس اونو نشنید هیچکس جز شوگا که کنارش بود"ما ناخواسته وارش شدیم"
شوگا وقتی این زمزمه کوتاه اما درد ناک رو شنید به منظره پشت پنجره خیره شد و فکر کرد چرا ما...ما فقط نوجوون بودیم!!
.
.
از خواب بیدار شد و با خستگی خودشو تو دستشویی انداخت تا حمام کنه ...
بعد از حمام با انرژی زیاد رفت طبقه اول همه پسرا رو بلا نشسته بودن و پکر بودن جیمین تعجب کرد=هی پسرا چی شده
پسرا که تازه متوجه جیمین شدن به جیمین نگاه کردن و وی گفت:چیم... یه اتفاقی افتاده
جیمین که خیلی نگران شده بود بالافاصله پرسید:چی شد؟
جی هوپ که سعی داشت با لحن شادش جیمین و اروم کنه بهش نزدیک شد بازوشو ماساژ داد و گفت:چیم نگران نباش چیزی نشده...فقط....
جیمین با کلافگی رو به جی هوپ گفت:فقط چی؟
جین به جیمین نگاه کرد و گفت:چیم ما باید برگردیم یه کار فوری پیش اومده برای کوک
جیمین سریع نگاهش به کوک چرخید که همیچین ظاهر خوبی نداشت و پوست صورتش از حال عادی سفید تر بود و بی روحتر و داشت میلرزید
جیمین چشماش گرد شد:اوه خدای من اون....
جی هوپ دوباره بازوی جیمین رو ماساژ داد و با لحن امید بخشش گفت:هی چیم چیزی نشده اون فقط لرز کرده باید سریع برگردیم
جیمین به نشونه موافقت سرشو تکون داد و سریع رفت تا اماده شه
وقتی جیمین رفت
جونگ کوک خنده ای کر:فکر نمیکردم اینقدر ساده باشه
درسته این فقط یه نقش بود
.
.
.
تویه راه اتفاق خاصی نیوفتاد بخاطر باد شدید و بارش برف حرکت سخت شده بود و جین مجبور بود اروم رانندگی کنه که با اوضاع تقریبا ساعت 8 یا 9 شب رسیدن خونه جیمین رو رسوندن البته جیمی میخواست که کوک رو تا دکتر همراهی کنه اما بخاطر باد شدید و طوفان کار خطر ناکی بود و اوه این چیزی بود که ار ام بهش گفت وجیمین هم بیخیال شد
وقتی وارد خونه شد بیشتر شبیه یه جنازه بود از بس خسته بود وارد خونه که شد مادرش جلوش ظاهر شد:جیمی...
-مامان من خستم بیخیال شو دیگه بزار برای فردا
+اما....
-مامان میفهمی خوابمه؟ راحتم بزار
جیمین اونقدر خسته بود که متوجه لبخند شیطانی نا پدریش و شکستگی بیش از حد مادرش نشد!
.
.
.
روز بعد جیمین از خواب بیدار میشه اما نه باصدای خدمتکار یا صدی زنگ با صدای دعوای ناپدری و مادرش
سعی میکرد بخوابه اما سر و صدا خیلی زیاد بود بلااخره عصبی شد و همونطور که تازه از خواب بیدار شده بود عصبی در اتاقش رو باز کرد و در کمال تعجب پیر زن زشت و خمیده ای رو دید که داشت با نا پدری جوونش بحث میکرد

YOU ARE READING
Last Angel (Rule s1)
FanfictionRule:«Reconstructed of past» Gener:Romance,Angst,BDSM,Fantsy,Kink,+18 دستور:«بازسازی گذشته» ژانر:عاشقانه,غمگین,بی دی اس ام,فانتزی,کینک,+18 خلاصه فیک:جیمین پسری که توسط ناپدریش اذیت میشه,پسری که بعد از 23 سال با شش پسر دوست میشه,کسی که فکر میکنه مادر...