♡•///پارت دوم/کیم جیمین///•♡

22 5 0
                                    

با کشیدن صندلی روی سطح زمین به سمت عقب صدای اعصاب خورد کنی اومد
-اوه ببخشید

تهیونگ به نشانه ی تایید سرشو تکون داد
-خب...بیا بحثو از یه سوال ساده شروع کنیم
با جیمین چه نسبتی داری و چجوری باهاش آشنا شدی؟

جونگ کوک با فکر کردن به خاطراتش لبخند تلخی روی صورتش جا پیدا کرد
-یادمه...چند روز بعد از اینک سه فرقه برای تسخیر کره حمله کردن داشتم از منطقه ی شهری فرار میکردم چون احتمال میدادم به اون سمت زودتر برسن و مردمو اسیر کنن
اینقدر از شهر دور شدم که به یه روستای کوهستانی رسیدم
بخاطر خطای دیدی که ایجاد میشد فکر میکردم بعد از تپه ی جلوم سراشیبی خفیفی وجود داره و میتونم از اون سمت به داخل روستا برسم
خیلی سریع دوییدم ولی دقیقا وقتی به بالای تپه رسیدم دیدم پشتش یه پرتگاهه...
بخاطر سرعت زیادم و اینک خیلی یهویی وایستادم پام لیز خورد و داشتم از پرتگاه میفتادم
اون پایین خیلی ترسناک بود...سرد و پر از ابر
بزور اون لبه رو نگه داشته بودم که نیفتم
داد میزدم و کمک میخواستم بلکه یکی از روستا صدامو بشنوه ولی هیچکس نیومد...
بعد از پنج دیقه جوری که گلوم دیگه نای داد زدن نداشت داشتم نا امید میشدم
چشمامو بستم و با خودم زمزمه کردم
-شاید این پایان هم قشنگ باشه...
میخواستم دستمو ول کنم که خیلی یهویی گرمای دست یکی حس کردم
اون داشت نفس نفس میزد...انگار که چند کیلومتر دوییده باشه
دستمو کشید و منو به زور بالا آورد
انگار اینقدر دوییده بود که حتی نمیتونست بجای نفس کشیدن باهام حرف بزنه
پس من خیلی زود ازش تشکر کردم
بهش گفتم زندگیمو مدیون اونم و هرکاری بگه جبران میکنم
بعد از اینک آروم شد و تونست حرف بزنه جوابمو داد
-کار خاصی نکردم وظیفم بود که یکی از هم نوعانمو نجات بدم...من جیمینم اسم تو چیه؟

خیلی با ذوق از اینک دیگه تنها نبودم جواب دادم:
-جونگ کوکم...میتونی کوک صدام کنی
من فکر میکردم هرچی از شهر دورتر بشم احتمال اینک دستگیرم کنن کمتره برای همین اومدم اینجا...اوه خدای من چرا سرت زخمیه؟؟؟

جیمین جواب داد:
-خب راستش...من داشتم از دست اونا فرار میکردم! یکیشون پیدام کرد و میخواست منو بکشه...تونستم از دستش فرار کنم ولی هنوز دنبالم بودن و منم تا میتونستم به جلو دوییدم تا گمم کنن
وقتی به اینجا رسیدم صدای داد زدنای تو رو شنیدم

تهیونگ وسط حرفای جونگ کوک پرید:
-سرش زخمی بود؟پاش چطور..؟

جونگ کوک که انگار از حرفش تعجب کرده باشه جواب داد:
-نه پاش کاملا سالم بود...چطور؟

-هیچی...ادامه بده

تهیونگ تو ذهنش گفت پس قطعا اون جیمین، برادرش نیست چون آخرین باری که دیدش ضربه ی محکمی با چاقو به پاش زدن و...
بهش شلیک کردن...
از افکارش در اومد تا به حرفای جونگ کوک گوش بده

دژاوو متحرک (ویکوک)Where stories live. Discover now