فلش بک /ده سال پیش/
2012~وقتی کمپ خانوادگیشون رو توی جنگل برپا کردن پدرش بهش سپرد تا یکم هیزم برای آتیش جمع کنه
پس تهیونگ مجبور شد توی هوایی که داشت به سمت تاریکی میرفت از کمپ دور شه و...باید بهش حق بدیم که راهو گم کنه!-لعنت..از کدوم راه اومدم؟
جای شکر بود که حیوونای وحشی ای توی اون جنگل وجود نداشتن و خطر زیادی تهدیدش نمیکرد
پس فقط باید راهشو پیدا میکرد
شاید با پیدا کردن رودخونه و دنبال کردنش به ورودی جنگل می رسید!
اونجوری راحت تر خانوادشو پیدا میکردپس به جلو حرکت کرد تا وقتی که به رودخونه رسید
ولی به محض رسیدنش به اونجا چیزی توجهشو جلب کرد که باعث شد همونجا وایسته و پشت بوته ها قایم شهانگار که مردی در حال ریختن چیزی توی رودخونه بود
دقیقا توی پر عمق ترین قسمتش-وای نکنه قاتلی دزدی چیزی باشه...
تهیونگ با خودش زمزمه کردبعدش با دقت بیشتری به اون مرد نگاه کرد
اون کیسه ها چی بودن؟
میشه گفت به اندازه ی خود مرد بزرگ بودن!
کلی فکر داخل ذهن تهیونگ به وجود اومده بود و وقتی متوقف شد که یکی از کیسه ها پاره شد..
چیزی که میدیدو باور نمیکرد..
با چشم هایی که از حدقه در اومده و بود و دهنی که باز مونده بود نگاهش میکرد
همون طور که دستشو جلوی دهنش گرفته بود گفت:
-خدای من..امکان نداره..اونا انسانن!اون مرد واقعا داشت جنازه ی اون همه انسانو داخل رودخونه مینداخت؟
اونا مرده بودن؟
مرد روبروش اونا رو کشته بود؟
اونایی که مرده بودن خانواده داشتن؟
اصلا اونا مردن؟
چرا باید اینکارو کنه؟تهیونگ به معنای واقعی کلمه هول شده بود و نمیدونست چیکار کنه
باید با پلیس تماس میگرفت؟
اگه فکر میکردن تهیونگ هم مجرمه چی؟
-خدایا باید چیکار کنم..اون فقط یه بچه دبیرستانی بود!
اتفاق روبروش باعث شده بود بغض کنه
تنها راهی که داشت زنگ زدن به پلیس بود
اگه اینکارو نمیکرد هر لحظه ممکن بود مرد مقابلش متوجه حضورش بشه و اونم به قتل برسونه...
پس دیگه درنگ نکرد و به پلیس زنگ زد-اداره ی پلیس بوسان بفرمایید
تهیونگ که حالا از ترس تنش به لرزه افتاده بود نفس عمیقی بیرون داد و شروع کرد به توضیح دادن
-سلام..میخواستم بهتون گزارش یه خلافکارو بدم
کنار رودخونه ی جنگل پنتاگون-بله؟ خلافکار؟ درحال انجام چه کاری دیدینش؟ کدوم ضلع جنگل؟
-در حال انداختن جنازه توی آب...نمیدونم کدوم ضلع جنگله
-جنازه؟ ببخشید شما اسمتون چیه؟
و تهیونگ بلا فاصله تلفنو قطع کرد..
کار اشتباهی بود؟
ولی اگه اسمشو میگفت ممکن بود تو بد مخمصه ای بیفته
پس فقط باید منتظر پلیس میبود
ESTÁS LEYENDO
دژاوو متحرک (ویکوک)
Fanficدنیا همیشه تاریک بوده... فضا همیشه سیاه بوده... ولی این ستاره ها هستن که با نور خودشون تاریکی فضا رو به منبع نور تبدیل کردن...! دقیقا همونجایی که فکر میکنی نورتو از دست دادی یه خورشید به زندگیت اضافه میشه که هیچوقت نورشو ازت دریغ نمیکنه ولی مسئله ی...