《و هیچ پیوندی در جهان قادر به توصیف عشق نیست و در همان حال همه ی پیوند های جهان به عشق ختم خواهند شد...》
~امروز براش روز جدیدی بود
روزی پر از حسای عجیب و جدید
احساساتی که هر لحظه پر رنگ تر از قبل میشدن
افکاری که هر لحظه بیشتر به ذهنش رخنه میکردن
چیزایی که بعد از عشق درش به وجود اومده بود
ترس...ترس از دست دادن
ولی به طرز عجیبی حالش خوب بود
انگار...برای خوشحالیش فقط جونگ کوک کافی بود که از دیشب تا الان تو آغوشش به زیباترین شکل ممکن به خواب رفته بود
برای چند روز از زندگی فلاکت بارش فاصله گرفته بود
دیگه حس پوچی نمیکرد
نوری که حالا تو زندگیش میدرخشید میتونست تمام تاریکی هاشو از بین ببرهترجیح داد با این حس خوبی که درش ایجاد شده چشمهاشو ببنده و از ته دلش نفس عمیقی بکشه
به طرز عجیبی ریه هاش هوا رو راحت تر وارد خودشون میکردن
حس میکرد دوباره متولد شده
و حالا وقتش بود که توی این دنیای جدید بزرگ شه
و کی میدونه چه چیزایی در انتظارشه..؟آروم با انگشتش گونه ی پسرو نوازش کرد و زمزمه کرد:
-پرنسس صبح شده نمیخوای بیدار شی؟جونگ کوک بیدار بود ولی وانمود میکرد که خوابه
تهیونگ با دیدن سکوتش ادامه داد
-بیدار نمیشی ستاره ی من؟جونگ کوک که متوجه شد تهیونگ میدونه بیداره جلوی لبخندشو گرفت و بازم سکوت کرد
-میخوای مثل زیبای خفته باشی؟
باید حتما ببوسمت تا بیدار شی؟کوک که دیگه نتونسته بود جلوی خودشو بگیره بدون باز کردن چشمهاش خنده ی لطیفی کرد
-میخوای مثل شاهزاده ی فداکار قصه م باشی؟تهیونگ با لحن عجیبی پرسید:
-میخوام؟
و بعد با کمی مکث جواب سوال خودشو داد
-آره! میخوامو بعد سرشو کمی به سمت کوک خم کرد و به آرومی لبهاشو روی لبهای اون پسر قرار داد
کوک بدون اینک ازش فاصله بگیره همونطور که لبهاش با مرد مورد علاقش تماس داشت لبخند گشادی روی صورتش به وجود آورد و گفت:
-سومین باره نه؟تهیونگ چشمهاشو باز کرد و از فاصله ی کمی به تیله های سیاه چشمهای کوک خیره شد
-یه دیقه صبر کن...بوسه ی کوتاه دیگه ای به لبش زد و ادامه داد
-نه چهارمین باره!
کوک قهقهه زد و با دماغش چین خورده جواب تهیونگو داد
-پس تقلب کردنم بلدی!تهیونگ بلند شد، روی تخت نشست و با ریز کردن چشماش جواب داد
-بنظرت وقتی بحث بوسیدن تو باشه میشه تقلب نکرد؟کوک هم با خنده بلند شد و سرشو توی سینش فرو برد و تهیونگ هم در جوابش دستشو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد
-بازم میگم بغلت از بخاریم گرم تره!تهیونگ آروم خندید
-باشه ولی الان هوسوک کلمونو میکنه میگه چرا دیر کردین
پاشو بریم صبحانه بخوریم
BINABASA MO ANG
دژاوو متحرک (ویکوک)
Fanfictionدنیا همیشه تاریک بوده... فضا همیشه سیاه بوده... ولی این ستاره ها هستن که با نور خودشون تاریکی فضا رو به منبع نور تبدیل کردن...! دقیقا همونجایی که فکر میکنی نورتو از دست دادی یه خورشید به زندگیت اضافه میشه که هیچوقت نورشو ازت دریغ نمیکنه ولی مسئله ی...