-چیشده تهیونگا باهام حرف بزن
تهیونگ درحالی که با صورتی خیس از بدن کوک جدا شد خواست حرفی بزنه که جین به جاش چیزی گفت
-سانا؟سانا خودشو به سمت چپ خم کرد و متوجه حضوری جین شد
-سوکجیناااجین با سرعت از کنار کوک و ته رد شد و سانا رو درآغوش گرفت
-هوففف خوشحالم که حالت خوبهسانا مثل همیشه پر انرژی لبخندی زد و جواب داد
-حالا انگار برات مهمه کفتار گردن درازو بعد به پای جین زد
جین اشک هاشو پاک کرد و با لحن مسخره ای همونطور که موهای سانا رو نوازش میکرد گفت:
-یاااا اینجوری نگو دلم برات تنگ شده بودسانا تک سرفه ای کرد و با چشمهاش به تهیونگ اشاره کرد
جین که متوجه منظور سانا شد پیش تهیونگ رفت و دستشو گرفت و سرشو به معنای "تعریفش کن" تکون داد
تهیونگ خیلی عصبانی بود
و خیلی هم شکسته
ولی با دیدن خانواده ی قشنگی که روبروش شکل گرفته بود نتونست لبخند نزنه
حالا یکم آروم شده بود
پس شروع کرد به گفتن ماجرا
-جونگکوکا خودت خوب میدونی من چقدر دنبال جیمین گشتم...
خوب میدونی چقدر نگرانش بودم...
و خوب میدونی چجوری خودمو مقصر مرگش میدونستم...
اون تو ذهن من یه فرشته بود
و حالا حدس بزن چی شده!
همین الان برگشته و بهم گفته برای سه فرقه کار میکنه!
جونگکوکا ما تو مرکز فرماندهی سه فرقه ایم!
برادر کوچیک و معصوم من حتی قبل از تصرف دنیا هم دو سال براشون کار میکرده...
تو کارای کثیفشون کمکشون میکرده...
به کسایی کمک میکرده که پدر و مادرمونو کشتن...
و میدونی چیه جونگکوکا؟
دردناک تر از اینک کسی که دوست داریو از دست بدی اینه که بفهمی آدم خوبی نیست
چون فکر میکنی تقصیر خودته
و واقعنم تقصیر خودمه
من براش برادر خوبی نبودم نه؟
اگه درست ازش مراقبت میکردم...کوک نفس عمیقی کشید و نزاشت ادامه بده
-باورم نمیشه...
به رفتارش و قیافه ی مهربونش نمیخورد همچین کاری کنه
مطمئنی تهیونگا؟
اون دقیقا همینا رو بهت گفته؟ایندفعه جین جواب داد
-ته ته، کوک راست میگه...
ما حتی نزاشتیم کارشو توجیح کنهتهیونگ پوزخندی زد و خواست جواب بده ولی متوجه نزدیک شدن مردی قد بلند با لبخندی که در ظاهر ثابت میکرد آدم مهربونیه شد
وقتی بهشون رسید خم شد و تعظیم کرد
-خوش اومدین...من نائب رئیس الهه یونا هستم
میخوام به سمت اتاق هاتون راهنماییتون کنم پس اگه میشه دنبالم بیاینتهیونگ مجددا پوزخندی زد و عصبی خندید
-واقعا انتظار داری حتی برای چند دقیقه بیشتر توی جایی بمونم که آدماش خانوادمو کشتن؟تهیونگ به سمت کوک برگشت
-هوسوک و جیمین کجان؟ بهشون بگو بیان همین الان از اینجا میریمو بعد خواست به دنبال یه راه خروج از اونجا بره که ایندفعه گائون به سمتش اومد و دستشو گرفت و مانع رفتنش شد
-ت...تهیونگ شی وایسا!
بیا یکم فکر کنیم
اگه اینجا مرکز فرماندهی سه فرقه باشه ما اگه ازش بیرون بریم نمیتونیم جایی رو برای زندگی پیدا کنیم...
حتی پناهگاهمونم دیگه قابل سکونت نیست
و خوب میدونی که جای دیگه ای جز اینجا امن نیست...
پس بیا امشبو اینجا بمونیم و فردا دربارش تصمیم بگیریم هوم؟
ESTÁS LEYENDO
دژاوو متحرک (ویکوک)
Fanficدنیا همیشه تاریک بوده... فضا همیشه سیاه بوده... ولی این ستاره ها هستن که با نور خودشون تاریکی فضا رو به منبع نور تبدیل کردن...! دقیقا همونجایی که فکر میکنی نورتو از دست دادی یه خورشید به زندگیت اضافه میشه که هیچوقت نورشو ازت دریغ نمیکنه ولی مسئله ی...