♡•///پارت نهم/اقیانوس چشم هات///•♡

17 5 0
                                    

همزمان با بلند شدنش از روی صندلی و صدای گوش خراشش هوسوک دستشو گرفت و باعث توقف اون پسر شد
-بله هیونگ چیزی شده؟

هوسوک دور و بر میزشونو نگاه کرد و بعد از اینک خیالش جمع شد جواب داد
-بشین میخواستم درباره یه چیزی حرف بزنیم...راستی الان که فقط ما سه تا اینجاییم میشه یونگی صدات کنم؟

لبخندی زد و دوباره ی روی صندلی کنار هوسوک نشست
-اوهوم حتما

-خوبه...میخواستم درباره ی تهیونگ و جونگ کوک بپرسم
اتفاقی براشون افتاده؟
از صبح که بیدار شدن یه بارم باهم حرف نزدن
حتی موقع صبحانه و ناهار هم توی دورترین نقطه از هم نشستن
الانم که ته بدون جونگ کوک رفته شکار
تا جایی که من یادمه داشتن صمیمی میشدن
نکنه دعواشون شده؟
تو چیزی دربارش میدونی یونگیا؟

یونگی با یادآوری صحنه ای که صبح دیده بود و باعث مچاله شدن قلبش شده بود نفس عمیقی بیرون داد و بعد از قورت دادن بزاق دهانش جواب هیونگشو داد
-خب...فکر کنم بخاطر اون اتفاقیه که صبح بینشون افتاد...

-چی؟چه اتفاقی؟مگه چیشده؟

-خب...هیچی بیخیالش فقط بدون دعوا نکردن و حالشون خوبه

جین دیگه نتونست ساکت بمونه
-یاااا یونگیا بگو ببینم من دارم از فضولی میمیرم

-چیز مهمی نبود آخه...

هوسوک که خیلی دلش میخواست بدونه چیشده لبشو آویزون کرد و با قیافه ی مظلومی گفت
-یونگیاااااااا لطفا بگووو

جین که از دیدن هوسوک تو اون حالت چشم هاش درشت شده بود گفت:
-هوسوک هیونگ خودتی؟عجبببب

هوسوک خنده ای کرد و جواب داد:
-دلیل نمیشه چون جلوی تو اباهت دارم همیشه همونطوری باشم

-مثلا منم نفهمیدم بخاطر آدم روبروته!

هوسوک که هول کرده بود سریع برگشت و به طور خنده داری اخم کرد
-هییی سوکجینا چی میگی

یونگی که کَل کَل های بامزه ی بین جین و هوسوکو میدید خنده ی لثه ای کرد و گفت:
-اوکی بسه...میگم

هوسوک سریع برگشت
-بگوووو

-خب راستش...

داشت حرفشو میزد که ناگهان سانا با سرعت به سمت میزشون اومد
-جین جین جین جین جین جین سوکجینااااا

جین به سمتش برگشت و گفت:
-چیشده دونسنگگگگ

-حدس بزننن

جین که به کارای سانا عادت کرده بود پوفی کرد
-حوصلت سر رفته!

سانا با ذوقی که از صورت مچاله شدش مشخص بود پاشو روی زمین سریع کوبید
-آفرینننن

جین با لبخند ملیحی به تاسف سرشو تکون داد
-آیگو...چیکار کنیم؟

دژاوو متحرک (ویکوک)Where stories live. Discover now