خاموشی.
این چیزی بود که میدید
و هیچی.
این چیزی بود که میشنوید
شایدم نه
فقط یه خوابه؟
یا کابوس
اصلا چیشده؟
آخرین بار چیشد؟
اون دود و...بالاخره چشماشو باز کرد و خودشو تو یه اتاق با دیوار های خاکستری و نور کم دید
وایسا
کنارش سه نفر دیگه هم هستن...
بعد از دیدن دوستاش سریعا به سمت هوسوک رفت و بازوشو تکون داد
-هوسوکا...هوسوکا پاشو...هوسوکاچند ثانیه ای طول نکشید که علاوه بر هوسوک، کوک و یونگی هم بخاطر صدای جین بیدار شدن
کجا بودن؟
چیشده بود؟
چرا انگار تو قسمت اول یه فیلم قرار دارن
ولی نه
اونا دقیقا وسط خط داستانی خودشونن
جایی که رازهای بزرگی برملا میشه و اتفاقای زیادی میفته...
اتفاقای خوب...
اتفاقای بد...
ولی مهم اینه که اینجای داستان وظیفه ی سرباز ها تعیین میشه
و اونا...آماده ی جنگ میشن
جنگی که حالا میتونن داخلش هدف و مقصودشونو مشخص کننجونگ کوک به سرعت سکوتو شکست
-اینجا...اینجا کجاست؟هوسوک به سرعت بلند شد و در فلزی روبروشو که فقط یه دریچه ی بسته بالاش وجود داشت کوبید
-هی...این درو باز کنید...شما کی هستید؟...درو باز کنیدیونگی تو یه گوشی از اتاقِ خالی و ساده با سکوت زانو هاشو بغل کرده بود و چیزی نمیگفت
جین به سمتش رفت
-هی یون...جیمینا حالت خوبه؟یونگی به آرومی بدون اینک تغییری در صورتش حس بشه سرشو تکون داد و تا خواست حرفی بزنه نور شدیدی از دری که حالا باز شده بود به صورتشون خورد
جونگ کوک که اول دستشو جلوی چشماش گرفته بود کمی دستشو کنار گرفت و...دیگه تامل نکرد...با سرعت به سمت مرد روبروش رفت و بغلش کرد
انقدر محکم که به سختی بتونه نفس بکشه
-ت...تهیونگا...تهیونگ سریع از آغوشش جدا شد و با دستهاش صورتشو قاب گرفت
-حالت خوبه پرنسس؟ چیزیت که نشده؟کوک ترسیده بود
ولی حداقل آغوش قهوه شو داشت.
پس میتونست یکم خوشحال باشه
با مِن مِ جواب تهیونگ رو داد
-چ...چیشده تهیونگ؟ اینجا کجاست؟تهیونگ که متوجه لرز خفیفی تو دستای کوک شد بدون اینک دستهاش رو از گونه های پسر مورد علاقش برداره به آرومی لبهاشو به بهشت رویاییشون رسوند و بعد از چند ثانیه با نگاه آروم و مهربونی سرشو دور کرد و جواب داد
-دنیا داره بهتر میشه جونگکوکا...بالاخره نوبت ما شده
بالاخره ماهم میتونیم رنگ خوشبختی بیینیم
و مطمئنم نمیتونی حدس بزنی بیرون کی منتظرته...بعد از حرفش جونگ کوک به سمت بقیه برگشت
یونگی...اون سرشو پایین گرفته بود
انگار نگاهشو از کوک میدزدید
-بر میگردمهوسوک به تایید سرشو تکون داد و بعد از اون تهیونگ به همراه کوک به بیرون از اتاق رفتن و آخرین حرف ها از دهان تهیونگ شنیده شد
-سریع برمیگردم و براتون توضیح میدم...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
دژاوو متحرک (ویکوک)
Hayran Kurguدنیا همیشه تاریک بوده... فضا همیشه سیاه بوده... ولی این ستاره ها هستن که با نور خودشون تاریکی فضا رو به منبع نور تبدیل کردن...! دقیقا همونجایی که فکر میکنی نورتو از دست دادی یه خورشید به زندگیت اضافه میشه که هیچوقت نورشو ازت دریغ نمیکنه ولی مسئله ی...