forty two

1.4K 298 1K
                                    

با حس حرکت نوازش وار دستی بین موهاش از خواب بیدار میشه و نگاه پر اخمش رو به اون تیله های اقیانوسی میدوزه

د_خوب خوابیدی لاو؟

لی_مگه میشه کنار تو خوب خوابید؟

با بد خلقی لب میزنه اما تنها چیزی که نصیبش میشه لبخند اون مرد و حالت خونسرد چهرشه

د_بداخلاق

لیام بی هیچ حرفی چشم هاش رو میچرخونه و با کشیدن دستش روی میز کنار تخت دنبال گوشیش میگرده

د_دست منه

به آرومی لب میزنه و دستش رو بالا میاره

و همین کافیه تا طی چند ثانیه چشم های لیام از شدت حرص و عصبانیت تیره تر از قبل بشن

لی_گوشی من دست تو چیکار میکنه؟

د_هیچی...

فقط داشتم صفحه‌ ی چتت با برادرت رو چک میکردم

انتهای جمله ش نگاهش رو به صفحه ی گوشی میدوزه و مشغول رد کردن چت های اون دونفر میشه

د_نمیدونم تا حالا دقت کردی یا نه ولی واقعا دیدنیه!

لی_بدش من

با عصبانیت آشکاری میغره و سرجاش نیم خیز میشه

اما قرار گرفتن دست دیوید روی قفسه‌ سینه ش و فشار محکمی که بهش وارد میکنه اجازه ی بلند شدن رو ازش میگیره

د_جالبه!

مکث کوتاهی میکنه و سرگرم خوندن تکست هایی که زین برای لیام فرستاده میشه:

د_دوست دارم... دوست دارم... دلم برات تنگ شده... دوست دارم... زود برگرد دلم برات تنگ میشه... هرچی تو بگی

تک تک پیام هارو میخونه و دست آخر با پوزخند تمسخر آمیزی روی لب هاش به اون تیله های شکلاتی خیره میشه:

د_زین برادر خونده ات بود دیگه درست نمیگم؟

لیام بی هیچ حرفی نگاه تنفر آمیزش رو به چشم های اون مرد حفظ میکنه و مشت های گره خورده ش محکم تر میشن

د_خیلی جالبه!

در اصل میدونم که تو به چشم برادر بهش نگاه میکنی ولی با این اوصاف...

مکث کوتاهی میکنه و ابروهاش رو بالا میده:

د_فکر نمیکنم نگاه اون به تو برادرانه باشه...

اینطور که به نظر میاد خیلی دوست داره... اونم نه به عنوان برادرش!

مثل همیشه با جملات بازی میکنه و روان آزرده ی اون مرد رو هدف قرار میده

جوری که لیام حس میکنه مغزش فاصله ای تا متلاشی شدن نداره و هندل کردن این حرف ها از توانش خارجه

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 4 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Violet♡[Ziam]Where stories live. Discover now