عینک دودی مارک و گرون قیمتشو از روی چشماش برمیداره و زنگ طلایی رنگ کنار درو فشار میده
چند ثانیه بعد در باز میشه و لبخند بزرگ ریتا اولین چیزیه که به چشم میاد
ر_سلام بد اخلاق
بدون اینکه حس خاصی به چهره ش منتقل بشه وارد خونه میشه و اون دخترو به آغوشش دعوت میکنه
لی_سلام
ریتا با حفظ لبخند بزرگش فاصله ی کوتاهی بینشون میندازه و گونه ی پوشیده شده با ته ریش مرد رو به روشو میبوسه
ر_توله هات کجان؟
با کنجکاوی به در نیمه باز نگاه میکنه و بعد از چند ثانیه نگاهشو به چشمای اون مرد برمیگردونه
لی_دارن میان
ریتا بی هیچ حرفی سر تکون میده و قدم کوتاهی به سمت عقب برمیداره
ر_چطور شدم؟
درحالی که کمی دستاشو از هم باز کرده سرجاش میچرخه و لب هاش به خنده ی پر شیطنتی باز میشن
پیرهن کوتاه و جذب بنفش رنگی به تن داره و موهای لخت و بلوطیش تا حد فاصل بین شونه و گردنش کشیده شدن
لی_عالی
ریتا با حالت نمایشی دو طرف پیرهنشو میگیره و زانوهاشو به اندازه ی چند سانت خم میکنه
همون لحظه در خونه باز میشه و ویل درحالی که با هیجان "خاله ریتا"رو جیغ میزنه خودشو تو بغل اون دختر میندازه
ر_سلام فندق کوچولوی من، دلم برات یه ذره شده بود
با لبخند میگه و تا حد امکان اون نیم وجبی رو به خودش فشار میده
زی_واو چه سکسی
با دیدن پیرهن بنفش رنگی که به تن اون دختر نشسته اظهار نظر میکنه و گونه شو میبوسه
ر_خوبم؟
زی_پرفکت
ریتا بی هیچ حرفی لبخند میزنه و دستشو روی گونه ی پوشیده شده با ته ریش اون پسر میکشه
زی_نامزد عوضیت کجاست؟
لحنش به رگه هایی از بی اعتنایی آغشته س و نگاه بد و پر اخم لیامو روی خودش نادیده میگیره
و_عمو اریک عوضیه؟
ویل با کنجکاوی میپرسه و وقتی نگاه سنگین پدرش نصیبش میشه سرشو بین گردن و شونه ی ریتا پنهان میکنه
ر_نه عزیزم، بیا بریم بهت توت فرنگی و شکلات بدم
و ترجیحا اون پسر بچه ی پنج ساله رو از جو ایجاد شده دور میکنه
بلافاصله لیام به سمت زین برمیگرده و درحالی که نیشگون محکمی از پهلوش میگیره به حرف میاد:
YOU ARE READING
Violet♡[Ziam]
Fanfictionبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگهای آبی,قرمز,سبز یا زرده. اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم