من بیخیال زنده موندن حاضرم با تو بمیرم...
.
.
.خیره به چهره ی زیبای پسری که بین بازوهاش به خواب رفته نفس های آروم و منظمش رو میشماره تا مبادا ازشون کم بشه
وحشت کرده...
از باز نشدن همیشگی اون تیله های عسلی وحشت کرده
چشم هایی که تنها امید زندگیشن...
لی_پسرکم
به آرومی لب میزنه و انگشت شستش رو روی خط فک اون پسر میکشه
دستی که به محکم ترین حالت ممکن به دست اون الهه ی زمینی بسته شده و حلقه ی براقی دور انگشت انگشتریش جاخوش کرده
لی_نمیگی از عمرم کم میشه اینطوری بی قراری میکنی؟
نگاهش رو روی تک تک اجزای صورت بی نقص پسرش میگردونه و با آشفتگی ادامه میده:
لی_آخه من با تو چیکار کنم؟
بی طاقت از دیدن اون صورت ضرب دیده سرش رو بین شونه و گردن زین فرو میبره و پلک هاش رو روی هم میذاره
لی_چیکار کنم که پاره ی تنمی و دردت درد منه؟!
دردی که به قول خودت قشنگ میکشیش و این دنیا که هیچ...
باید جمله ای که توی سرش پرسه میزنه رو به زبون بیاره؟
با هرکسی نتونه رو راست باشه با خودش که میتونه
لی_منم کم کم دارم عاشقش میشم و لعنت بهم که درد کشیدنت به چشمم زیبا میاد
با ناامیدی آشکاری پلک هاش رو روی هم فشار میده و دست آزادش رو مشت میکنه
لی_حالم از خودم بهم میخوره
حالش از خودش بهم میخوره که طی گذر زمان به همچین موجودی تبدیل شده
به هیچ عنوان مقصر نبوده اما کی گفته که این رو میپذیره و خودش رو لایق رهایی و آرامش میدونه؟
آرامشی که میتونه با کنار اومدن خودش با خودش به دستش بیاره
اما نه...
نه وقتی که وحشت داره از پذیرش خودش و بعد از اون، افساری که ممکنه از دستش رها بشه
اگه دیگه نتونه کنترلش کنه چی؟!
قدرت کنترلی که این روزا حس میکنه به تار مو بنده و تنها دلیل این حس پسرک چشم عسلیشه
لی_چرا؟
مکث کوتاهی میکنه و سیبک گلوش به آرومی بالا و پایین میشه
لی_مگه این همه سال کم درد کشیدی؟ مگه همین الانشم کم درد میکشی که دل من تقلا میکنه بشه...
نفسش رو توی سینه ش حبس میکنه و پلک هاش رو روی هم فشار میده:
لی_اوج دردت
VOCÊ ESTÁ LENDO
Violet♡[Ziam]
Fanficبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگهای آبی,قرمز,سبز یا زرده. اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم