با احساس سردرد ضعیفی پلکاشو از هم فاصله میده و نگاه گیجی به جای خالی کنارش میندازه
زی_لیام؟
نگاه خواب آلودشو به اطراف اتاق میگردونه و بعد از چند ثانیه سرجاش میشینه اما به یک باره چهره ش از درد رون پاش جمع میشه
درد بدی که شاهکار دست لیامه...
زی_آخ لیام
پلکاشو روی هم فشار میده و ناله ی دردمندش بالا میگیره
لی_میبینم که یه نفر اینجا چوب زبون درازیاشو خورده
به محض ورودش به اتاق و دیدن زین توی اون وضعیت نیشخند میزنه و کنار تخت وایمیسه
زین که از محتوای جمله ی اون مرد جوش آورده با نگاه بی حسش بهش چشم میدوزه و بعد از چند لحظه در حالی که سرشو پایین میندازه چشماشو میچرخونه و زیرلب زمزمه میکنه:
زی_فاک یو
بدنشو روی ملحفه های مشکی رنگ میکشه و از تخت پایین میاد اما قبل از اینکه بتونه قدم از قدم برداره دست لیام دور شکمش حلقه میشه و بدنشو نزدیک خودش نگه میداره
لی_چیزی گفتی بیب؟
با خونسردی میپرسه و موهای بلند اون پسرو پشت گوشش میزنه تا بتونه چهره شو ببینه
زی_نه
سرشو به سمت مخالف لیام برمیگردونه و همین کافیه تا موهاش از پشت گوشش بیرون بیان
لی_بلندتر تکرارش کن تا منم بشنوم
دستشو به چونه ی پسرش گیر میندازه و به آرومی سرشو به سمت خودش برمیگردونه
موهای مشکی و بهم ریخته شو از روی صورتش کنار میزنه و به چشمای روشنش نگاه میکنه
زین که میدونه تا وقتی جواب اون مرد رو نده راه فراری از دستش نداره چشماشو میچرخونه و با خیرگی جواب میده:
زی_گفتم فاک یو
بلافاصله ابروهای لیام به هم گره میخورن و سر انگشتاشو به سمت رون پای آسیب دیده ی اون پسر سوق میده
زی_غلط کردم
از حس فشار سرانگشتای لیام روی رون پاش سرجاش میپره و به مچ دستش چنگ میزنه
دست آزادشو به سمت رون پای دیگه ش هدایت میکنه و به حرف میاد:
زی_اینجارو بگیر... ظرفیت اون طرف تکمیله
لیام که این اوضاع رو میبینه بی صدا میخنده و بدون اینکه از پشت پای اون پسر نیشگون بگیره دستشو دور کمرش می ذاره
لی_خنگ
با لحنی که به رگه هایی از خنده آغشته س زمزمه میکنه و بوسه ی آرومی روی طره های پر کلاغی زین میذاره
ESTÁS LEYENDO
Violet♡[Ziam]
Fanficبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگهای آبی,قرمز,سبز یا زرده. اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم