twenty six

2.7K 405 1.1K
                                    

با احساس سردرد ضعیفی پلکاشو از هم فاصله میده و نگاه گیجی به جای خالی کنارش میندازه

زی_لیام؟

نگاه خواب آلودشو به اطراف اتاق میگردونه و بعد از چند ثانیه سرجاش میشینه اما به یک باره چهره ش از درد رون پاش جمع میشه

درد بدی که شاهکار دست لیامه...

زی_آخ لیام

پلکاشو روی هم فشار میده و ناله ی دردمندش بالا میگیره

لی_میبینم که یه نفر اینجا چوب زبون درازیاشو خورده

به محض ورودش به اتاق و دیدن زین توی اون وضعیت نیشخند میزنه و کنار تخت وایمیسه

زین که از محتوای جمله ی اون مرد جوش آورده با نگاه بی حسش بهش چشم میدوزه و بعد از چند لحظه در حالی که سرشو پایین میندازه چشماشو میچرخونه و زیرلب زمزمه میکنه:

زی_فاک یو

بدنشو روی ملحفه های مشکی رنگ میکشه و از تخت پایین میاد اما قبل از اینکه بتونه قدم از قدم برداره دست لیام دور شکمش حلقه میشه و بدنشو نزدیک خودش نگه میداره

لی_چیزی گفتی بیب؟

با خونسردی میپرسه و موهای بلند اون پسرو پشت گوشش میزنه تا بتونه چهره شو ببینه

زی_نه

سرشو به سمت مخالف لیام برمیگردونه و همین کافیه تا موهاش از پشت گوشش بیرون بیان

لی_بلندتر تکرارش کن تا منم بشنوم

دستشو به چونه ی پسرش گیر میندازه و به آرومی سرشو به سمت خودش برمیگردونه

موهای مشکی و بهم ریخته شو از روی صورتش کنار میزنه و به چشمای روشنش نگاه میکنه

زین که میدونه تا وقتی جواب اون مرد رو نده راه فراری از دستش نداره چشماشو میچرخونه و با خیرگی جواب میده:

زی_گفتم فاک یو

بلافاصله ابروهای لیام به هم گره میخورن و سر انگشتاشو به سمت رون پای آسیب دیده ی اون پسر سوق میده

زی_غلط کردم

از حس فشار سرانگشتای لیام روی رون پاش سرجاش میپره و به مچ دستش چنگ میزنه

دست آزادشو به سمت رون پای دیگه ش هدایت میکنه و به حرف میاد:

زی_اینجارو بگیر... ظرفیت اون طرف تکمیله

لیام که این اوضاع رو میبینه بی صدا میخنده و بدون اینکه از پشت پای اون پسر نیشگون بگیره دستشو دور کمرش می ذاره

لی_خنگ

با لحنی که به رگه هایی از خنده آغشته س زمزمه میکنه و بوسه ی آرومی روی طره های پر کلاغی زین میذاره

Violet♡[Ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora