با برخورد هاله ی کمرنگی از نور خورشید به پشت پلک هاش از خواب بیدار میشه و چشم هاش رو باز میکنهساعت تقریبا هشت صبحه و این یعنی قراره دیرتر از هر روز به شرکت برسه
اما این موضوع چه اهمیتی داره وقتی پسرک چشم عسلیش مثل پری های بند انگشتی توی بغلش خوابیده؟
لی_تینکربل
به آرومی زمزمه میکنه و لبخند عمیقی روی لب هاش کشیده میشه
وقتی بهش فکر میکنه به این موضوع پی میبره که اون پسر کوچیکترین تفاوتی با اون پری کوچولوی بازیگوش و غر غرو نداره
لی_زین
زیر گوشش لب میزنه و متوجه تکون خوردن و لرزیدن پلک هاش میشه
لی_بیداری بیبی؟
زی_نه
بدون باز کردن چشم هاش جواب میده و صدای تک خنده ی کوتاه اون مرد کنار گوشش پخش میشه
با اینکه لیام خوش اخلاق به نظر میرسه، اما جرئت رو به رو شدن باهاش و نگاه کردن به چشم هاش رو نداره
ترس و خجالت تمام وجودش رو پر کرده
در کنار اینکه پیش خودش با اون مرد قهر کرده
و "پیش خودش" به این معنیه که دلش نمیخواد لیام متوجه قهر کردنش بشه!
زی_میخوای بری؟
لی_آره باید برم شرکت
بلافاصله با اتمام جمله ش دست های زین به آرومی بالا میان و دور گردنش حلقه میشن
زی_نرو...
بعد از گذشت چند لحظه با تن صدای پایینی لب میزنه و آب دهنشو قورت میده
حالا که سرش بین شونه و گردن لیام جا گرفته، بوی تنش با شدت بیشتری به مشامش میرسه و...
گیجش میکنه!
لی_تو مگه امروز نباید بری دانشگاه؟!
با صدای اون مرد به خودش میاد و سیبک گلوش به آرومی بالا و پایین میشه
زی_نه... دیگه دانشگاه نمیرم
لی_غلط کردی
لحنش به رگه هایی از جدیت آغشته س و بعد از بوسه ای که روی گونه ی پوشیده شده با ته ریش اون پسر میذاره از روی تخت بلند میشه
لی_بلند شو... دوش بگیر سرحال میشی
همزمان با اتمام جمله ش گوشیش رو از روی میز برمیداره مشغول خوندن تکستی که براش اومده میشه
[Dav]:
[ د_من بیام شرکت یا تو میای اینجا بیب؟
بلافاصله اخم پررنگی بین ابروهاش کشیده میشه و با بی حوصله تایپ میکنه:
ESTÁS LEYENDO
Violet♡[Ziam]
Fanficبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگهای آبی,قرمز,سبز یا زرده. اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم