thirty two

3.6K 400 2.1K
                                    

شاید نتونی اینو باور کنی عزیز جونم...
اما من از اینکه تو انقدر زیاد دوستم داری غمگینم

.
.
.
.
.

لو_ببینمت کیوتی

ماگ شیرکاکائوی داغ بین دستاشو روی کانتر میذاره و وقتی نگاه سبز و روشن ویل بالا میاد ادامه میده:

لو_این شیر کاکائو خیلی داغه اول باید بذاری سرد بشه بعد بخوریش باشه؟

و_باج

همزمان سر تکون میده و با قرار گرفتن بوسه ی نرم لویی روی گونه ش ریز ریز میخنده

لویی بی هیچ حرفی لبخند میزنه و بعد از برداشتن ماگ شیرکاکائوی لیام به نشیمن برمیگرده

ماگ مشکی رنگو به دست لیام میده و روی کاناپه ی رو به رو ایش میشینه

لی_ممنون بیبی

نگاهشو به چشمای آبی اون پسر میدوزه و به کنارش اشاره میکنه:

لی_بیا اینجا

چند لحظه بعد لویی که خواب آلودگی از چهره ی بهم ریخته ش میباره از جاش بلند میشه و کنارش جا میگیره

لی_چخبر؟

کمی از شیرکاکائوی داغش میخوره و منتظر به اون پسر نگاه میکنه

لو_خبر اینکه اومدی خوابمو بهم زدی

انتهای جمله ش خمیازه میکشه و سرشو به پشتی کاناپه تکیه میده

لی_دیگه؟

با بی اعتنایی میپرسه و لویی تو همون حالت شونه بالا میندازه:

لو_جز بهم ریختن خوابم خبر دیگه ای ندارم

لی_لو

ماگشو کنار میذاره و کاملا به سمت اون پسر برمیگرده:

لی_باید جدی حرف بزنیم

لویی بی هیچ حرفی سر تکون میده و نگاهشو به چشمای اون مرد میدوزه

لی_من حساب بانکیتو پر کردم

لو_لازم نبود اینکارو بکنی

به آرومی جواب میده و همین کافیه تا نگاه لیام رنگ کلافگی بگیره

لی_برای همین میگم باید جدی حرف بزنیم

مکث کوتاهی میکنه و با تأکید ادامه میده:

لی_چرا همچین حرفی میزنی لو؟ من هنوزم سرپرستتم

لو_میدونم لیام اما من دیگه بزرگ شدم

نگاهشو به سقف نشیمن میدوزه و چشماشو میچرخونه

لی_این یعنی چی؟

لو_یعنی اینکه نمیخوام دیگه تو خرجمو بدی دارم دنبال کار میگردم

بدون گرفتن نگاهش از سقف اتاق زمزمه میکنه و ابرو بالا میندازه

Violet♡[Ziam]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora