شاید نتونی اینو باور کنی عزیز جونم...
اما من از اینکه تو انقدر زیاد دوستم داری غمگینم.
.
.
.
.لو_ببینمت کیوتی
ماگ شیرکاکائوی داغ بین دستاشو روی کانتر میذاره و وقتی نگاه سبز و روشن ویل بالا میاد ادامه میده:
لو_این شیر کاکائو خیلی داغه اول باید بذاری سرد بشه بعد بخوریش باشه؟
و_باج
همزمان سر تکون میده و با قرار گرفتن بوسه ی نرم لویی روی گونه ش ریز ریز میخنده
لویی بی هیچ حرفی لبخند میزنه و بعد از برداشتن ماگ شیرکاکائوی لیام به نشیمن برمیگرده
ماگ مشکی رنگو به دست لیام میده و روی کاناپه ی رو به رو ایش میشینه
لی_ممنون بیبی
نگاهشو به چشمای آبی اون پسر میدوزه و به کنارش اشاره میکنه:
لی_بیا اینجا
چند لحظه بعد لویی که خواب آلودگی از چهره ی بهم ریخته ش میباره از جاش بلند میشه و کنارش جا میگیره
لی_چخبر؟
کمی از شیرکاکائوی داغش میخوره و منتظر به اون پسر نگاه میکنه
لو_خبر اینکه اومدی خوابمو بهم زدی
انتهای جمله ش خمیازه میکشه و سرشو به پشتی کاناپه تکیه میده
لی_دیگه؟
با بی اعتنایی میپرسه و لویی تو همون حالت شونه بالا میندازه:
لو_جز بهم ریختن خوابم خبر دیگه ای ندارم
لی_لو
ماگشو کنار میذاره و کاملا به سمت اون پسر برمیگرده:
لی_باید جدی حرف بزنیم
لویی بی هیچ حرفی سر تکون میده و نگاهشو به چشمای اون مرد میدوزه
لی_من حساب بانکیتو پر کردم
لو_لازم نبود اینکارو بکنی
به آرومی جواب میده و همین کافیه تا نگاه لیام رنگ کلافگی بگیره
لی_برای همین میگم باید جدی حرف بزنیم
مکث کوتاهی میکنه و با تأکید ادامه میده:
لی_چرا همچین حرفی میزنی لو؟ من هنوزم سرپرستتم
لو_میدونم لیام اما من دیگه بزرگ شدم
نگاهشو به سقف نشیمن میدوزه و چشماشو میچرخونه
لی_این یعنی چی؟
لو_یعنی اینکه نمیخوام دیگه تو خرجمو بدی دارم دنبال کار میگردم
بدون گرفتن نگاهش از سقف اتاق زمزمه میکنه و ابرو بالا میندازه
ESTÁS LEYENDO
Violet♡[Ziam]
Fanficبقراط میگه هر آدمی یکی از رنگهای آبی,قرمز,سبز یا زرده. اما من میگم تو ویولتی... زیباترین تناژ بنفش💜 "اگه روحیه حساسی دارید خوندن این بوک رو بهتون پیشنهاد نمیکنم" آپ نامنظم