battle
مبارزه!تیر پشت تیر! انقدر تیر از تیردان برداشته بود که بالاخره خالی شده بود. حالا تازه میتونست سوزش سر انگشتاشو حس کنه نگاه بی حسش به به دایره ی قرمزی بود که با تیر پرشده بود و رنگ قرمزش دیده نمیشد
-ته تا الان چیزی نگفتم ولی دیگه حرف چه اتفاق کوفتی ای افتاده؟
یونگی عصبانی غرید و کمان رو از امگا گرفت پسر بعد سه ماه به زمین تمرین اومده بود و بدون حرف به تقطه ی قرمز تیر میانداخت و الفای های کنارشو شوکه میکرد هیچکس فکر نمیکرد امگا انقدر تو تیراندازی با استعداد باشه
-چیزی نیست اومدم تمرین کنم همین!
نسیم خنک به موهای یبلندش که بالای سرش جمع شده بودن بوسه میزن و اونهارو به رقص درمیاورد. لباسای تمامن سیاهش اون رو به لطیفی و مهربونی قبل نشون نمیداد و اخم بین ابروهاش میتونست افراد زیادی رو بترسونه!نباید یه امگا رو دست کم گرفت همونطور که بچه گربه های پشمالو هم با اون چشمای بزرگ و بامزه شون گاهی میتونن چنگ بندازن
-بیا اینجا پسر
یونگی هیونگش دست کشیده و ظریفش که حالا نوکشون زخمی بود رو گرفت و امگارو به اغوش خودش راه داد بغضی که تو گلوش بود رو قورت داد دیگه قرار نبود گریه کنه! نمیخواست ضعیف باشه حالا مرگ و زندگی فرقی نداشت پس مهربونی هم فایده ای نداشت
-من خوبم
اروم از اغوش الفا بیرون اومد. فقط خودش میدونست پشت کلمه ی《خوبم》یه عالمه حرف ناگفته بود! بدم ، دارم میمرم، روحم اتیش گرفته ، قلبم درد میکنه ، چشمام از انتظار خسته شدن، لبخندای لعنتی رو صورتم خشک شدن باید میگفت اما حرفی نزد تنها لبهاشو بهم فشورد و بعد تعظیم و لبخند غمگینی عقب گرد کرد اما...
-باهام بجنگ!
همه با بهت به الفایی که با جثه ی بزرگش روبه روی امگا ایستاده بود نگاه کردن و پوزخندی به امگا زدن. امکان نداشت پسر بتونه فرمانده لشگر رو شکست بده!
اما تهیونگ بی هیچ حسی به الفای روبه روش نگاه میکرد و وقتتی شمشیرشو از ِغلاف بیرون کشید افراد زیادی رو شوک زده کرد اون پسر حکم مرگشو امضا کرده بود؟ چرا یونگی چیزی نمیگفت؟
-اگه ببرم چی بهم میرسه؟
کای با تمسخر خندید و به گارد گرفت پسر نگاه کرد افکار شومی که تو سرش داشت باعث میشد پوزخند بزنه
-هر چی بخوای!
تهیونگ مشکوک اخمی کرد اون ازش چی میخواست؟ با تردید بهش گفت
-و اگه ببازم؟
تهیونگ از گوشه ی چشمش رو دید و مثل همه بهشون تعظیم کرد پدرش به شدت اخم کرده بود و خشن و سوراخ کننده به الفا نگاهو میکرد
YOU ARE READING
𝙏𝙝𝙚 𝙁𝙪𝙩𝙪𝙧𝙚 𝙌𝙪𝙚𝙚𝙣ㅣkookv
Fanfictionیک شب تاریک روی پل امگای زیبا جفتشو ملاقات میکنه:) اما انتظار نداشت جفتش ... *** درحالی که نفس های گرمش رو روی لبای وسوسه انگیزش خالی میکرد پرسید -تنهام نمیزاری؟ لحن محکم معشوقه ش باعث شد لرز زیبایی از ستون فقرات...