•○●Part 5●○•

981 212 10
                                    

battle
مبارزه!

تیر پشت تیر! انقدر تیر از تیردان برداشته بود که بالاخره خالی شده بود. حالا تازه میتونست سوزش سر انگشتاشو حس کنه نگاه بی حسش به به دایره ی قرمزی بود که با تیر پرشده بود و رنگ قرمزش دیده نمیشد


-ته تا الان چیزی نگفتم ولی دیگه حرف چه اتفاق کوفتی ای افتاده؟


یونگی عصبانی غرید و کمان رو از امگا گرفت پسر بعد سه ماه به زمین تمرین اومده بود و بدون حرف به تقطه ی قرمز تیر میانداخت و الفای های کنارشو شوکه میکرد هیچکس فکر نمیکرد امگا انقدر تو تیراندازی با استعداد باشه


-چیزی نیست اومدم تمرین کنم همین!


نسیم خنک به موهای یبلندش که بالای سرش جمع شده بودن بوسه میزن و اونهارو به رقص درمیاورد. لباسای تمامن سیاهش اون رو به لطیفی و مهربونی قبل نشون نمیداد و اخم بین ابروهاش میتونست افراد زیادی رو بترسونه!نباید یه امگا رو دست کم گرفت همونطور که بچه گربه های پشمالو هم با اون چشمای بزرگ و بامزه شون گاهی میتونن چنگ بندازن


-بیا اینجا پسر


یونگی هیونگش دست کشیده و ظریفش که حالا نوکشون زخمی بود رو گرفت و امگارو به اغوش خودش راه داد بغضی که تو گلوش بود رو قورت داد دیگه قرار نبود گریه کنه! نمیخواست ضعیف باشه حالا مرگ و زندگی فرقی نداشت پس مهربونی هم فایده ای نداشت


-من خوبم


اروم از اغوش الفا بیرون اومد. فقط خودش میدونست پشت کلمه ی《خوبم》یه عالمه حرف ناگفته بود! بدم ، دارم میمرم، روحم اتیش گرفته ، قلبم درد میکنه ، چشمام از انتظار خسته شدن، لبخندای لعنتی رو صورتم خشک شدن باید میگفت اما حرفی نزد تنها لبهاشو بهم فشورد و بعد تعظیم و لبخند غمگینی عقب گرد کرد اما...


-باهام بجنگ!


همه با بهت به الفایی که با جثه ی بزرگش روبه روی امگا ایستاده بود نگاه کردن و پوزخندی به امگا زدن. امکان نداشت پسر بتونه فرمانده لشگر رو شکست بده!


اما تهیونگ بی هیچ حسی به الفای روبه روش نگاه میکرد و وقتتی شمشیرشو از ِغلاف بیرون کشید افراد زیادی رو شوک زده کرد اون پسر حکم مرگشو امضا کرده بود؟ چرا یونگی چیزی نمیگفت؟


-اگه ببرم چی بهم میرسه؟


کای با تمسخر خندید و به گارد گرفت پسر نگاه کرد افکار شومی که تو سرش داشت باعث میشد پوزخند بزنه


-هر چی بخوای!


تهیونگ مشکوک اخمی کرد اون ازش چی میخواست؟ با تردید بهش گفت


-و اگه ببازم؟


تهیونگ از گوشه ی چشمش رو دید و مثل همه بهشون تعظیم کرد پدرش به شدت اخم کرده بود و خشن و سوراخ کننده به الفا نگاهو میکرد

𝙏𝙝𝙚 𝙁𝙪𝙩𝙪𝙧𝙚 𝙌𝙪𝙚𝙚𝙣ㅣkookvWhere stories live. Discover now