•○●Part 8●○•

940 191 12
                                    

I found my omega!
امگامو پیدا کردم!

با هر قدمی که برمیداشت اتش استرس تو وجودش شعله ور تر میشد و قلبش تند تر از هر چیزی میکوبید اما ته دلش از اینکه جفتش الان کنارشه اسوده بود

-داری میلرزی!اروم باش

بله ای گفت و چشمش تازه ندیمه ها و خادم های فضول که با چشمای وزق مانند به توجه ولیعهد بهش رو نگاه میکردن همه از نزدیکیشون و هم قدم شدنشون شکه بودن

ولیعهد ایستاد و باعث شد تهیونگی که پشت سرش قایم شده بود با کله بهش بخوره. امگا نگاه شرمنده ای بهش انداخت و خجالتزده لبخند زد

-چیزی وجود نداره که دربارش بترسی من مواظبتم

لعنت! ولیعهد میخواست با این تن صدا و مهربونی نامحسوسش به کشتنش بده؟ لبخند زد و سر تکون داد دیگه نمیترسید اون الفاشو داشت درسته عشق دو طرفه ای وجود نداشت اما کی میدونه؟ گذر زمان خیلی چیزا رو تغییر میده

هوا تاریک شده بود مشعل ها روشن بودند و ملکه و امپراطور اینده چوسان با ندیمه های شخصیشون به سمت سالن جلسات میرفتند

بیشتریا با دیدن اون دو کنار هم در گوشی پچ پچ میکردند بعضی با ذوق و بعضی با حسادت و حتی به چشم رقیب نگاهشون میکردند

بالاخره ولیعهد و پسر وزیر ارزوی خیلیا بودن! تهیونگ با خودش فکر میکرد که همیشه قراره همچین نگاهایی روش باشع؟ البته اون به نگاهای زیاد عادت داشت ولی این حس عجیبی بهش میداد

با رسیدن به مقصد ولیعهد سرشو به طرف تهیونگ چرخوند و لحظه ای زمان متوقف شد! موهای کوتاه ولیعهد که تا شونه هاش میرسیدن و بالای سرش جمع شده بودن به زیبایی میون باد تکون میخورد نگاه خمار و چشمای ستاره بارونش خیلی خاص بهش نگاه میکرد و تار های کوچیکی که روی صورتش افتاده بود به جذابیتش اضافه میکردن

ولیعهد مثل هیچکدوم از ولیعهدایی که وجود داشتن نبود اون دوست نداشت لباس های رسمی بپوشه یا از کلاهای مسخره ی شاهزاده ها بذاره و کی بود که بتونه جلوشو بگیره؟

-نمیخوای بریم تو

با نیشخند ولیعهد متوجه شد زمان زیادی بهش خیره بوده پس با خجالت صداشو صاف کرد و سرشو پایین انداخت

-بریم

ولیعهد که از خجالتزده شدنش و لحن بامزه ش لذت میبرد خنده ی بی صدایی که کرد که هیچکس ندید!
لحظاتی بعد هردو در نگاه های متعجب امپراطور و وزیر اعظم ایستاده بودند. برای تهیونگ خونسردی جونگکوک عجیب بود چطور برای معرفی کردن جفتش استرس نداشت؟

-فکر کنم ما به توضیح نیاز داریم!

امپراطور با صدای محکم گفت و باز به فاصله خیلی کم تهیونگ و پسرش که تقریبا بهم چسبیده بودن نگاه کرد و وزیر اعظم بی صدا ابرویی بالا انداخت

𝙏𝙝𝙚 𝙁𝙪𝙩𝙪𝙧𝙚 𝙌𝙪𝙚𝙚𝙣ㅣkookvWhere stories live. Discover now