•○●Part 14●○•

482 107 21
                                    

اولین شام
First dinner

در اینه به خودش نگاه کرد و چشماش کمی اشکالود شد در حالی که ایستاده بود یکی از ندیمه ها خیلی محکم بند لباس سفید رنگی که قراره بود زیر پوشی برای لباس سلطنتی باشه رو محکم میکشید و باعث میشد کمرش درد بگیره یکی از اونها موهای بلندش رو شونه میکرد و بعضی وقتا باعث کشیدگی های دردناکی میشد یکی از اونها داشت صورتش رو رنگ میبخشید و گاهی تهیونگ از ترس اینکه قلم های ترسناکش تو چشماش فرو برن چشماشو محکم میبست
جیسو که متوجه حلقه های اشک توی چشمش شده بود تشری به ندیمه ها زد و اخم غلیظش باعث شد ندیمه ها بی چون و چرا دست از سر امگا بردارند
-سرورم شما میتونسیتید دستور بدید ولتون کنن
تهیونگ با خودش فکر کرد که راست میگه! چرا بهشون دستور نداده بود تا ولش کنن؟ اصلا چطور میتونست دستور بده؟ اون تا به حال به کسی دستور نداده بود
-راست میگی جیسو
دختر به ارومی پشتش ایستاد و موهاشو مرتب کرد و بعد از اطمینان حاصل کردن از اینکه مشکلی وجود نداره لبخند زیبایی به صورت امگای کوچیک پاشید
-سرورم بعد انجام مراسم چای نوشیدن با شاهزاده و قسم به وفاداری باید جلوی پادشاه تعظیم کنید تا شخصا تاج مخصوص ملکه ی جوان رو روی سرتون بگذاره سپس مراحل مارک گذاری توسط ولیعهد انجام میشه
تهیونگ با استرس سر تکون داد و به خودش در اینه خیره شد لباس قرمز بلندی بود که بالا تنه ش کیپ بدنش کمرش بسیار محکم و دامنش بسیار پف دار بود استین هاش تا ارنج جذب بودند و بعد از ارنج  تور قرمز رنگی دیده میشد که یه گوشه اش تا پایین لباسش میرسید موهای بلندش بخاطر بافته شدن حالت دار بود و پشت کمرش ریخته شده بود و دو شاخه ریز از اون در کنار صورتش بود
دستشو اروم و با استرس روی سینه ی لباسش که منجق دوزی شده بود کشید و نفسشو بیرون داد
-نگران نباشید سرور شما بسیار زیبا هستید و مطمئنم شاهزاده با دیدنتون عقلشو از دست میده
امگا لبخند خجالتی ای زد و سرشو پایین انداخت شاهزاده بهش گفته بود رنگ قرمز بهش میاد و میدونست با دیدن اون تو این لباس چه واکنشی نشون بده
همون لحظه در به ناگهان باز شد و تهیونگ با هین کوتاهی به طرف ولیعهد برگشت و با دیدن نگاه شیفته و شگفت زده ش گونه هاش سرخ شدن و سریع بهش تعظیم کرد
جیسو سریع از اتاق خارج شد و هنگام خروج چشمک شیطنت امیزی به امگای زیبا زد و باعث شگفتیش شد این همون ادم با ادب بود که حتی به صورتش نگاه نمیکرد؟
البته نتونست بیشتر فکر کنه چون شاهزاده قدم به قدم جلو اومد و تهیونگ قدم به قدم عقب میرفت تا پشتش به دیوار برخورد کرد و چشماشو از حرص و خجالت بست
-اینجا یه توله امگای سرخ داریم هوم؟
امگا از شدت تنگ بودن کمربند پهنی که شکم تا کمرشو پوشونده بود به سختی نفس میکشید و نگاهشو خجالت زده به صورت الفاش داد
-م..من
جونگکوک انگشت شستشو روی لبهای نرمش که حالا با سرخاب قرمز شده بود گذاشت و با لذت به چهره ی شوکه ی امگاش نگاه کرد
-لباسات خیلی قشنگن... ولی فک کنم روی زمین اقامتگاهمون قشنگ تر باشن
امگا هینی کشید و بیشتر خودشو به دیوار فشار داد فاصله ای بین بدناشون نبود و باعث میشد تهیونگ به شدت معذب بشه و از طرفی حرف شاهزاده باعث شده بود به شدت خجالت زده بشه و با فکر به اتفاقی که قرار بود شب بیوفته بیشتر سرخ بشه
-تو که داری دوباره به شب فکر میکنی
تهیونگ از حرصی که ناگهانی به بدنش تزریق شده بود با دستای کوچیکش مشتی به سینه ی ولیعهد زد و جونگکوک با قهقه ای سرشو عقب انداخت
-ا..این خنده دار نیست
دوباره به نفس نفس افتاد و دستشو رو کمرش گذاشت و خیلی اروم نالید اما ولیعهد به سرعت صدای نالشوشنید و با نگرانی عقب رفت
-چیشده؟
دنبال مشکل میگشت که با دیدن دست امگا که روی پهلوش بود و چهره شو درهم کرده بود به سرعت با دستای کردونه و بزرگش کمر امگارو گرفت و لعنت... اون کمر برای دستاش ساخته شده بود
-چیشده ملکه م؟
تهیونگ لباشو بهم فشار‌داد و نفس دردناکی کشید از گفتن این موضوع به ولیعهد یکم خجالت میکشید اما به خودش یاداوری کرد اونها قرار بود همسر یکدیگر بشن پس موهاشو پشت گوشش فرستاد و درحالی که گونه های برجستش سرخ شده بودند گفت
-کمر کرستم خیلی تنگه
شاهژاده با فهمیدن موضوع هوفی کشید ولی لبخند محوی رو لباش نشست اروم پسر رو برگردوند و دستاشو از زیر دست های امگا جلو برد و کمربند لباس قرمزش رو باز کرد لباس رو از روی شونه هاش سر داد و ملکه ی جوان با خم کردن ارنج هاش نگذاشت بیشتر پایین بیوفته
الفا موهاشو با دست جمع کرد و روی شونه ش ریخت میتونست از منقبض بودن بیش از حد بدن امگا بفهمه که چقدر خجالت زده و معذبه به همین دلیل سریع کمربند سفتی که به دور کمرش بسته بود رو باز کرد و شلتر بست
-تو همینجوریشم کمرت داری از باریکی میشکنه اینهمه فشار برای چیه؟
امگا سمتش برگشت و لبخندی زد و شاهزاده به سختی چشماشو کنترل کرد که روی یقه ی باز امگا سر نخوره
-خب ندیمه ها گفتن اینجوری بهتره
-چیز دیگه ای نیست که اذیتت کنه؟
امگا سرشو به معنای منفی تکون داد و لباشو بهم فشار داد و باعث شده چشم شاهزاده دوباره به اون دو گوشت خوش رنگ و خوشمزه بیوفته
تهیونگ با فهمیدن اتفاقی که قرار بود بیوفته با استرس و هیجان فراوان پلک زد. صورت شاهزاده فاصله ی کمی با صورتش داشت سر ولیعهد کمی کج شد و امگا به ارومی چشماشو بست . جونگکوک مست شده لباشونو بهم نزدیک  کرد
-سرورم زودباشید مراسم به زودی شروع میشه!
هردو از جا پریدند و تهیونگ با خجالت موهاشو پشت گوشش فرستاد و ولیعهد اخم جذاب و کمی ترسناک رو صورتش داشت ولی با اون حال بوسه ی نرمی روی موهاش گذاشت لبخند زد
-میتونیم بوسمونو هم بذاریم واسه شب
امگا خجالت زده خندید و ولیعهد با کشیدن لباسش و مرتب کردنش به ارومی گونه ش رو نوازش کرد
.
.
.
صدای شیپور ها باعث شد از شدت استرس حالت تهوع بگیره اون روز ها برای این روز تمرین کرده بود و امیدوار بود از پسش بر بیاد ناخوداگاه به ساعد جیسو چنگ زد
-اروم باشید سرورم من بهتون ایمان دارم
سرتکون داد و جلوتر از ندیمه هاش به راه افتاد وزیران و بزرگان قصر توی چادرهایی که رسما فقط سقف داشتند و به صورت دایره کنار هم چیده شده بودند نشسته بودند از سمتی ملکه ی جوان و از سمتی ولیعهد به سمت یکدیگر حرکت میکردند با قرار گرفتن در مقابل هم دل تهیونگ برای وجنات و قد و بالای الفاش ضعف رفت جونگکوک لبخند کوتاهی برای امگاش زد چون از رایحه ی تلخ شدش مشخص بود چقدر استرس داره
هردو به طرف چپ برگشتند و به سمت وسط دایره حرکت کردند هردو به پادشاه و ملکه ی کشورشان تعظیم و سپس مقابل هم قرار گرفتند همه به افتخار زوج جوان بلند شدن و دست زدند
بعد از دوبار تعظیم کردن به شیوه ی کاملا سنتی هردو ایستادند و چای مخصوص رو نوشیدن پس از اون هردو کنار هم قرار گرفتن شاهزاده دستهاشو توی استین هاش نگه داشته بود و ملکه ی جوان دستهاشو زیر قسمت جلویی لباسش گذاشته بود هردو تعظیم به پادشهان کردند
امپراطور ایستاد و با صدایی بلند و رسا صدای بم و محکمشو به گوش درباریان رسوند
-ما امروز شاهد تاج گذاری و مارک گذاری ولیعهد کشور و فرزند وزیر اعظم خواهیم بود بعد از من پسرم جئون جونگکوک پادشاه کشور خواهد بود و کیم تهیونگ ملکه ی این سرزمین از الهه ی ماه برای این دو زوج زیبا ارزوی موفقیت و شادی رو دارم
بعد از اتمام سخنان پادشاه حضار بلند شدند و دست زدند و زوج جوان به نشانه ی احترام تعظیمی مجدد کردند ولیعهد جلو رفت و با یک زانو مقابل پادشاه زانو زد
امپراطور با ابهتی که لایقش بود کلاه مخصوص پسرش رو سرش برداشت و تاجی زیبا برسرش گذاشت و بعد دوباره با قدم هایی رو به پشت به جایگاهش برگشت و زیر لب‌جوری که کسی نشنوه گفت
-برو جلو و استرس نداشته باش من اینجام
امگا لبخند محوی زد و جلو رفت قلبش از استرس به شدت به سینه ش میکوبید چند تا پله رو به ارومی طی کرد و همونجور که ملکه اموزشش داده بود زانو هاشو خم کرد و با گرفتن دو طرف دامنش به پادشاه و ملکه تعظیم کرد
امپراطور لبخند به لب داشت و دیگه از چهره ی جدیش خبری نبود تاج ظریفی که یاقوتی قرمز رنگ در وسطش داشت رو به ارومی روی موهای ملکه ی جوان گذاشت
تهیونگ نفسشو نامحسوس بیرون داد سریع پیش شاهزاده برگشت اینکه اینهمه نگاه روش بود و میتونست زمزمه هایی که از چهره ی زیباش تعریف میکردند یا حسودی خودشون رو بیان میکردند بشنوه
ولیعهد زیبا و جذاب و نمونه ی یک تالفای کامل بود که خیلی از اشراف زاده ها دنبالش بودند و تهیونگ تنها امگای مرد این سرزمین یا جداقل تنها کسی که رازشو فاش کرده بود بود و الفاهای زیادی بهش پیشنهاد داده بودند اما چه افسوسی برای اونها بود که امگای زیبا سالهاست قلبشو با الفای جذاب کنارش داده بود
وقتی شاهزاده به طرفش برگشت از خیالاتش خارج شد و مقابلش ایستاد میدونست قراره چه اتفاقی لراش بیوفته و به شدت استرس این اتفاق رو داشت اون با شاهزاده ازدواج کرده بود؟ حالا اونها همسر همدیگر بودن. قرار بود مارکش کنه؟ جفت میشدند. قرار بود با تیره تر شدن این عصر دلانگیز بدنشو تقدیم همسرش کنه؟ در اینده بچه هاشو به دنیا بیاره؟
همه ی اینها باعث شیرین تر شدن لبخند و رایحه ش میشدند
ولیعهد نزدیکش شد و در مقابل صد ها چشم کمر باریک امگاش رو در دست گرفت و بار دیگه ای به خودش یاداوری کرد این کمر برای دستاش ساخته شده
-بازم که داری به شب فکر میکنی ملکه
تهیونگ سرخ شد و نگاه فراریشو به یقه ی جونگکوک داد. ترجیح داد چیزی نگه و منتظر باشه تا مرد با مارکش بدنشو تصاحب کنه
-میترسی؟
-خیلی درد داره؟
هردو باهم گفتند و باعث خنده ی کوتاهشون شد هردوشون جوری به هم نگاه میکردند که گویا چشم های روشون رو فراموش کردند
-یکم درد داره ولی نترس خب؟
تهیونگ اروم سر تکون داد و نفس عمیقی کشید بیشتر استرس اینکه اینهمه ادم نگاشون میکردند بود و ارزو میکرد ایکاش این رسم لعنتی وجود نداشت
و از طرفی شاهزاده هم بسیار ناراضی بود دوست داشت بدن ظذیفشو زیر بدن بزرگ خودش بکشه انقدر صورت و بدنش و لبهاش سرخش رو ببوسه تا کاملا استرسش از بین بره و درحالی که به بدن زیباش لذت میده مارکش کنه و تا صبح باهاش عشقبازی کنه
موهای تهیونگ رو روی یکی از شونه هاش ریخت و وقتی امگا گردنشو براش خم کرد به سختی جلوی خودشو گرفت اونو توی بغلش حل نکنه
بخاطر اختلاف قدیشون خم شد و از توی گردن زیبا و سفیدش نفس عمیقی کشید الفاش کم کم خودشو نشون میداد و امگا با دیدن چشمای قرمز شده و دندونای بلندش کمی ترسید و چشماشو بست
شاهزاده میدونست اگه اروم دندوناشو وارد کنه درد بیشتر خواهد بود پس طی حرکتی ناگهانی دندوناشو توی گردنش فرو برد و بدن سست شده ی امگارو تو بغلش کشید
تهیونگ لبشو گاز گرفته بود و قطره های اشک روی گونه هاش روان بودند دردی که کاملا ناگهانی وارد بدنش شده بود باعث میشد بخواد از درد فریاد بزنه ولی نکیتونست جلوی اینهمه ادم همچین کاری بکنه
کم کم صحنه ی جلوی چشماش سروع به تارش شدن شد و در اخر بدنش در اغوش شل شد و به سینه ی الفا چسبید هنگامی که وارد شدن عصاره ی الفا رو به رگ هاش تشخیص داد چشماش درخشیدند و ابی رنگ شدند
لذتی که در بدنش پیچیده بدون وصف بود شاهزاده از لذت چشماشو بسته بود و دستاشو دور کمر امگا محکمتر کرده بود وقتی فرایند مارک گذاری تمام شد دندون های شاهزاده از گردنش در اومدن و لیسی به خونی که از گردن تا لباسش ریخته بود کشید تا زخمش بهبود پیدا کنه سپس هردو به طرف فرمانروا برگشتند و به سختی تعظیم کردند و روبه رو عقب شروع به حرکت کردند زانو های امگا به شدت میلرزید و الفاواقعا نگرانش بود وقتی از دید ها خارج شدند و پشت چادرها رفتند بدن تهیونگ شل شد و وقتی نزدیک بود با صورت زمین بخوره جونگکوک اونرو به سینه ش چسبوند
-خوبی؟
تهیونگ لبخندی زد و سرتکون داد ولیعهد دستاشو زیر زانو های ملکه اش انداخت و بلندش کرد ندیمه ها سرشون رو پایین انداختند و برخی از ذوق ریز خندیدند و برخی از حرس چشم چرخوندند
ملکه ی جوان شوکه به حرکات ولیعهد نگاه‌میکرد و از ترس به شونه های الفاش چنگ زد
-چشمای ابیت خیلی قشنگن
لبخند خجلی زد نگاهشو از چشمای گرم و قهوه ای رنگ همسرش گرفت
-چشمای قرمز شماهم ابهت خاصی دارن ولی ترسناکن
شاهزاده خنده ی ریزی کرد و بوسه ای روی چونه ی امگا گذاشت. تهیونگ به سختی سعی میکرد ذوقشو بروز بده ولی عطر شیرین و سرحلش به همچیز اعتراف میکردند گردنش درد میکرد و نمیتونست بخوبی نگهش داره پس با تردید سرشو روی شونه ی الفا گذاشت
-دوست دارم وقتی تنهاییم غیر رسمی باهام حرف بزنی
تهیونگ کمی شوکه و با لبخند ریزی سر تکون داده
-ب...باشه شاهزاده
-جونگکوک
تهیونگ سوالی نگاهش کرد و وقتی وارد اقامتگاهشون شدند گونه هاش کمی سرخ شدند جونگکوک سرشو نزدیک گوشش برد و امگا از حس قلقلک نفس هایی که به گوشش میخورد کمی شونه هاشو جمع کرد
-میخوام به اسم صدام بزنی
تهیونگ از همون فاصله ی نزدیک بهش نگاه کرد و لبشو با زبونش خیس کرد
-جو..جونگکوک
شاهزاده لبخند زد و بوسه ای روی پیشونیش کاشت اونها بی توجه با همه ی ندیمه ها و خادم هایی که با سر های پایین منتظر بودند اونها تو اتاق برن جلوشون در حال معاشقه بودند
الفا بالاخره وارد اتاق شد و با بسته شدن در پشت سرشون گونه هاش دوباره سرخ شدن شمع ها روشن بودند و فضا رو کمی روشنتر میکردند هوا تقریبا تاریک بود
وقتی به دست شاهزاده روی تخت گذاشته شد لبشو گزید
-اول شام

𝙏𝙝𝙚 𝙁𝙪𝙩𝙪𝙧𝙚 𝙌𝙪𝙚𝙚𝙣ㅣkookvKde žijí příběhy. Začni objevovat