1.جوجه اردکای زشت🐤🐥🐣

3.1K 432 104
                                    

جیسونگ از توالت بیرون اومد و با دستای خیس وارد آشپزخونه شد
هیونجین داد کشید
+هی کثافت دستاتو خشک کن
_چرا بهم فحش میدی؟
+چون ازت بزرگترم و دلم میخواد
صدای فلیکس که با دهان باز آدامس میجوید شنیده شد
×خفه شین احمقا چه خبرتونه؟
+هی فلیکس تو بلدی با این قهوه ساز مزخرف جدید کار کنی؟
×به من چه به جیمین بگو
+عین یه خرس خوابه
_به هیونگ میگم بهش گفتی خرس
×باز این موش صحرایی شروع کرد
_شما واقعا بی ادبین من میرم هیونگو بیدار کنم
جیسونگ در اتاق جیمینو‌ باز کرد طبق معمول نشسته خوابش برده بود ......چراغ مطالعش روشن بود و درحالی که سرش روی میز بود خوابیده بود
_هیونگ؟ ....هیونگگگ؟
جیسونگ که دید جیمین بیدار نمیشه رفت نزدیک و تکونش داد جیمین با وحشت از خواب پرید
÷چی شده؟!
_وای هیونگ ترسوندی منو! چرا اینجوری از خواب بیدار میشی....چیزی نشده
جیمین به ساعت مچیش نگاه کرد و گفت:
÷اوه خواب موندم
_نترس دیر نشده
جیمین و جیسونگ از اتاق بیرون اومدن فلیکس با دیدن جیمین گفت:
×به به افتخار دادین آقا پلیسه
÷تو یکی حرف نزن که اصلا اعصابتو ندارم
×باز سوزنش گیر کرد رو من ایندفعه چیکار کردم خودم خبر ندارم
÷دیروز از مدرسه بهم‌ زنگ زدن گفتن چه گندی زدی
فلیکس که فهمید لو رفته لبشو گاز گرفت و به هیونجین نگاه کرد هیونجین برای اینکه با جیمین‌‌ چشم تو چشم نشه مشغول قهوه ریختن شد
÷توام بیخودی خودتو به اون راه نزن می‌دونم خبر داشتی و چیزی بهم نگفتی
+هیونگگگگ خب به من چه اون خرابکاری کرده!
÷تو که خبر داشتی باید بهم میگفتی
+خودش گفت بهت نگم
×عوضی تو بخاطرش ازم‌ پول گرفتی ...زود باش پولمو پس بده
÷جالب شد! کرم ریزی میکنین بعد از هم باج میگیرین منم که خرم اره؟
×اونجوری که تو فکر می‌کنی نبود معلم فیزیکمون یه حرف بد زد منم‌ قاتی کردم برای تلافی ماشینشو خط خطی کردم خب حق داشتم
÷بخاطر کار مسخره ی جنابعالی امروز مجبورم مرخصی ساعتی بگیرم بیام مدرستون دست از این کارات بکش فلیکس
×باشه بابا حالا نمی‌خواد عصبانی شی
÷کم دردسر دارم کم سرم شلوغه شماها هم ول نمیکنین جای اینکه کمکم کنین بیشتر اذیت میکنین
+هیونگ این قهوه سازه چجوری کار میکنه؟
÷ده بار بهت توضیح دادم
جیمین وارد آشپزخونه شد و قهوه سازو روشن کرد و بعد درحالی که به طرف توالت می‌رفت با دست به فلیکس اشاره کرد و گفت:
÷انقدر لنز نذار کور میشی
×دوستام میگن بهم میاد
+آره شبیه کفتار علف خوار میشی
جیسونگ با صدای بلند خندید
×حالتو میگیرم هیونجین پولمو پس بده
جیمین از توی توالت داد زد
÷دعوا نکنیننننننن
بعد از چند دقیقه جیمین از سرویس بیرون اومد ...جیسونگ گفت:
_هیونگ بیا صبحونه بخوریم
جیمین پشت میز نشست
÷کی میزو چیده؟
+معلومه من بدبخت
×حالا یه بار تو عمرش میز چیده ها
÷برای امتحانت آماده ای جیسونگ؟
_اره فکر کنم
÷هیونجین بعد مدرسه کافی شاپ نمیریا خودم میام دنبالتون
×اخه مگه ما بچه ایم؟
÷معلومه که بچه این
+باشه بعد از مدرسه مستقیم میام خونه فقط نیا دنبالمون
_هیونگ چرا دیشب دیر خوابیدی بازم یه پرونده ی سخت قبول کردی؟
÷اره
+حس میکنم تو ادارتون مثل خر ازت کار میکشن و توام هیچی نمیگی
بعد از حرف هیونجین سکوت بدی حکمفرما شد فلیکس تک سرفه ای کرد و زیر چشمی به جیمین نگاه کرد جیسونگ لبشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت هیونجین دستشو دور ماگ داغش حلقه کرد بدون اینکه نگران سوختن دستش باشه
جیمین بدون اینکه سرشو بلند کنه به هیونجین نگاه کرد از همون نگاه هایی که تن هر سه تاشونو میلرزوند
÷با کی بودی؟!
هیونجین که ترسیده بود با لکنت گفت:
+ب..ب..بخشید هیونگ منظورم تو نبودی
جیمین همچنان با خشم به هیونجین زل زده بود هیونجین دلش میخواست زمین باز شه و بره توش
+معذرت می‌خوام ....ببخشید هیونگ حواسم نبود
جیمین از ادامه ی صبحونش صرف نظر کرد و با لحن جدی گفت:
÷تو ماشین منتظرتونم یه ثانیه هم حق ندارین دیر کنین
جیمین اینو گفت و از خونه بیرون رفت
×اوه اوه اوه کم مونده بود بزنه تو دهنت
+وای گند زدم
_وقتی همش فحش میدی این اتفاقا میفته یهو یه جایی از دهنت میپره و اینجوری بدبخت میشی
+تو یکی خفه شو
_به هیونگ میگم
+وای جیسونگ عین بچه کوچولوها رفتار نکن
×بدبخت شدی عمرا اگه بذاره آخر هفته بری بیرون
+نههههه من باید برم
×خیلی خوشحالم که جات نیستم
+زیاد خوشحال نباش امروز میره مدرسه با مدیر حرف میزنه مدیرم کلی بد و بیراه راجبت میگه هیونگم میاد دهنتو آسفالت می‌کنه
×اوه لعنتی اونو یادم نبود
_بچه ها پاشین بریم دیر میشه هیونگ عصبانی میشه
فلیکس از پشت میز بلند شد و درحالی که موهاشو جلوی آینه درست میکرد گفت:
×یکی به دادم برسه امروز توسط هیونگ به قتل میرسم ....اوووف همه برادر دارن ما هم برادر داریم!
هر سه نفرشون تو ماشین نشستن جیمین حرکت کرد هیچکس جرات حرف زدن نداشت تا اینکه جیمین لبخند زد و بعد لبخندش تبدیل شد به خنده
_هیونگ چرا میخندی؟
÷از قیافه ی شما سه نفر حس میکنم سه تا جوجه ی کله زردو با خودم اینور اونور میبرم
+بخاطر موهامون؟
جیمین سرشو تکون داد
÷تو دیگه چرا موهاتو رنگ کردی جیسونگ؟
_میخواستم ست شیم
÷خب اگه اینطوره منم باید بلوند کنم
فلیکس بدون اینکه نگاهشو از گوشیش بگیره گفت:
×نه اصلا بهت نمیاد
_خیلیم میاد هیونگ من از همه خوشتیپ تره
جیسونگ اینو گفت و از صندلی عقب ماشین خم شد و دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد و صورتشو بوسید جیمین شروع کرد به غر زدن
÷جیسونگ صدبار بهت گفتم بوسم نکن بدم میاد این چه کار چندشیه آخه
_اووم لپات نرمه
×اه لوس چندش
جیمین کنار مدرسه پارک کرد
÷برین جوجه های فسقلی .....مراقب باشین
هر سه برادر از جیمین‌ خداحافظی کردن و از ماشین پیاده شدن .....جیمین با لبخند بهشون نگاه میکرد اون سه تا همه ی امید و انگیزه ی جیمین بودن
گرچه بعضی وقتا بدجوری اعصابشو خورد میکردن اما در نهایت بازم جونش برای هر سه تاشون در می‌رفت
ماشینو به حرکت درآورد و به سمت اداره رفت.....
پشت میزش نشست و مشغول کار شد همون لحظه یکی از همکاراش اومد نزدیک میزش و گفت:
-جیمین؟
÷بله؟
-رئیس کیم‌ کارت داره
÷اوه باز چی شده!؟
-نمیدونم
جیمین سریع از پشت میز بلند شد هروقت نامجون احضارش میکرد تن و بدنش می‌لرزید چون اون آدم هیچوقت برای تشویق و تشکر صداش نمیزد..... همیشه یا میخواست توبیخش کنه و یا تنبیهات سختی داشت!
در اتاقو زد و وارد شد دستشو به صورت افقی روی شقیقه ش گذاشت و ادای احترام کرد و با صدای بلند گفت:
÷بله قربان؟
نامجون از پشت میز بلند شد هیکل ورزیدشو به نمایش گذاشت ....جیمین از دیدن تک تک عضلاتش به وجد میومد اون مرد واقعا قابل تحسین بود تا حالا ندیده بود نامجون لبخند بزنه اون همیشه جدی بود و اخم ریزی هم به چهره داشت
&یه خبر خوش دارم برات
کم مونده بود جیمین شاخ دربیاره تو عمرش نشنیده بود نامجون بهش خبر خوش بده
&بالاخره با درخواستت‌ موافقت شد
جیمین با ذوق زدگی گفت:
÷بخش جنایی؟
نامجون سرشو تکون داد .....جیمین تعظیم طولانی ای کرد و گفت:
÷خیلی ممنون قربان ....ممنونم از لطفتون
&اما باید اینو بدونی که اونجا قوانین سختگیرانه ای داره کوچیکترین اشتباهی ازت سر بزنه عواقب بدی در انتظارته..... می‌دونی که کار تو بخش جنایی آسون نیست پس خوب فکراتو بکن
÷من حاضرم قربان از همین امروز میتونم کارمو شروع کنم ناامیدتون نمیکنم
&پس میتونی از همین امروز کارتو شروع کنی
جیمین ادای احترام نظامیشو انجام داد و با خوشحالی از اتاق بیرون رفت این خواسته ای بود که بخاطرش تلاش زیادی کرده بود و حالا بعد از چند ماه تلاش بی وقفه بلاخره باهاش موافقت شده بود .....
جیمین وسایلشو توی جعبه چید همکارا و‌ دوستاش ازش میخواستن نره خودشم دلش برای دوستاش تنگ میشد اما مجبور بود .....اون هدف داشت ....برای کشف واقعیت ماجرای والدینش مجبور بود به شخصه دست به تحقیقات بزنه
اون میخواست وارد بخش جنایی بشه تا خودش مخفیانه این پرونده ی بسته شده رو بررسی کنه چون معتقد بود مرگ والدینش مشکوک بوده!
بعد از خداحافظی با دوستاش از اون ساختمون خارج شد و به بخش جنایی که فاصله ی نسبتا کمی از اونجا داشت رفت .....
وقتی وارد ساختمون شد تازه متوجه شد با چه فضایی روبرو شده همه چیز شلوغ و خشک و بی روح به نظر می‌رسید با ورود جیمین بعضیا بهش نگاه میکردن و نیشخند میزدن بعضیا با تمسخر نگاش میکردن و بعضیا هم اصلا نگاش نمی‌کردن
تنها دلخوشی جیمین دوستش شوگا بود که میدونست تو اون بخش کار می‌کنه
کارتن وسایلشو روی میز گذاشت و مشغول چیدن وسایلش شد که جانگوک‌ و دوستاش از راه رسیدن
کوک با دیدن جیمین خندید و گفت:
=ببینین کی اینجاست!
جانگوک و جیمین‌ تو دانشکده افسری با هم همکلاس بودن جیمین دل خوشی ازش نداشت......
سعی کرد خودشو به ندیدن بزنه
=هی تازه وارد احیانا نباید ادای احترام کنی؟
جیمین بدون اینکه بهش توجه کنه به کارش ادامه داد
=پارک جیمین با توام؟
جیمین رو به یکی از همکارا با صدای نسبتا بلندی گفت:
÷ شما اینجا سگ هم دارین؟ شنیده بودم سگای پلیس باهوشن ولی نمی‌دونستم حرفم میزنن
عده ای خندیدن اما با نگاه خشمگین جانگوک همه ساکت شدن یکی از افرادی که تو دار و دسته ی کوک بود گفت:
#بهتره خوشمزه بازی درنیاری وگرنه همین امروز یا فردا از بخش جنایی شوت میشی به همون جایی که ازش اومدی
جیمین سرشو بلند کرد به کوک که هنوز با اخم و حرص نگاش میکرد نگاه کرد ....واقعیت این بود که اون اصلا دلش نمی‌خواست تمام زحماتش به باد بره و بخاطر یه کلکل بچگانه از بخش جنایی اخراج شه! پس به ناچار چیزی نگفت
..............
فلیکس بسته ی ماریجوانار‌و توی کیفش گذاشت و پولشو به پسری که روبروش ایستاده بود داد
×فقط حواست باشه کسی چیزی نفهمه
•نه خیالت راحت برو حالشو ببر
فلیکس با احتیاط از دسشویی مدرسه خارج شد خوب میدونست که اگه جیمین بفهمه اون چیکار کرده بیچارش می‌کنه
هیونجین با دوستاش توی سالن موسیقی نشسته بود و راجب برنامه ی آخر هفته حرف میزد
°پس تو مطمئنی که میتونی بیای؟
+آره بابا
~هیونگتو چیکار میکنی؟
+میپیچونمش
°اون خودش پلیسه تو چجوری میخوای بپیچونیش
+نگران نباشین نمی‌فهمه من برای این پارتی کلی برنامه دارم نمیشه که نیام
~فقط حواست باشه جوری مست نکنی که نتونی برگردی خونه
+نه اینجوری هیونگم میفهمه بدبخت میشم حواسم هست فقط شما حواستون به برنامه باشه منم خودمو میرسونم
هیونجین بدون توجه به عواقب اون پارتی و چیزایی که در انتظارشه برنامه میچید......
جیسونگ بعد از اینکه امتحانشو داد از کلاس خارج شد اما همین که وارد راهرو شد چند نفر جلوی دهنشو گرفتن و اونو به زور وارد یه کلاس خالی کردن جیسونگ دست و پا میزد و با بی زبونی کمک میخواست
دو نفر از اونا محکم گرفتنش و یکیشون با مشت زد زیر چشم جیسونگ...... جیسونگ داد کشید و دستشو روی گونه ی دردناکش گذاشت
¢هی بچه اینو زدم که حساب کار بیاد دست اون برادر عوضیت ......این فقط یه تهدید کوچولوئه وای به حالش اگه بخواد ادامه بده .....از طرف من بهش بگو اگه داداشمو آزاد نکنه براش بد میشه فهمیدی؟
جیسونگ که ترسیده بود تند تند سرشو تکون میداد
_ب...ب..بله...ف...فهمیدم
بعد از رفتن اونا جیسونگ اشکاشو پاک کرد و از روی زمین بلند شد دل تو دلش نبود بره خونه و به جیمین پناه ببره و کبودی زیر چششو بهش نشون بده
از طرفی یه حسی بهش میگفت تقصیر جیمینه که اون کتک خورده چرا که اگه برادرش پلیس نبود اون پسرای زورگو هم هم باهاش بد نبودن و کتکش نمیزدن.......!
.................

جنایتی به نام عشق Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ