جیمین خودشو با سرعت نور از دادگاه تا خونه رسونده بود با استرس و عصبانیت درو باز کرد و وارد خونه شد جیسونگ با دیدن جیمین گفت:
_هیونگ نتیجه ی دادگاه چی شد؟
÷فلیکس کجاست؟
فلیکس با چمدون از اتاقش خارج شد
جیمین به طرفش حمله ور شد یقه ی لباسشو گرفت و گفت:
÷من کی دست روت بلند کردم فلیکس؟
×مجبور شدم دروغ بگم
÷کی مجبورت کرده چنین اراجیفیو به اون وکیل عوض سانگ بگی
×برو کنار دیرم شده
÷بخاطر کارای احمقانت کارمو از دست دادم زندگیم بهم ریخته
×برو کنار
÷برای چی اون اعترافات مسخررو نوشتی تو که میدونستی عمو سانگ منتظر یه فرصته تا منو با سر بزنه زمین
×خدافظ
جیمین که دید حرف زدن با فلیکس بی فایدست درحالی که از عصبانیت نفس نفس میزد گفت:
÷باشه...میخوای بری.... برو ولی یادت نره که تو دیگه برادری به اسم جیمین نداری
فلیکس با شنیدن این حرف سست شد مکث کرد احساس کرد یه چیزی درونش فروریخته اما غرورش میگفت یه لحظه هم نباید اونجا بمونه....بی معطلی اونجارو ترک کرد و درو محکم بست
_هیونگ چه بلایی داره سرمون میاد؟ چرا داریم از هم دور میشیم؟ چرا جلوشو نگرفتی؟ اون واقعا میخواد با عمو سانگ زندگی کنه؟
÷خستم جیسونگ خیلی خستم هیچی نپرس
جیمین درمونده شده بود مغزش دیگه قدرت پردازش چیزیو نداشت این حجم از فشار رو شونه هاش سنگینی میکرد
وقتی بعدازظهر هیونجین به خونه برگشت و متوجه شد که فلیکس از پیششون رفته مصمم شد تا قضیه رو به جیمین بگه
چند تقه به در زد و وارد شد
+هیونگ میخواستم چند کلمه باهات حرف بزنم
÷الان اصلا حوصله ندارم
+میدونم ولی مهمه
÷چی شده؟
+من...راستش......من....
÷بگو دیگه
+چجوری بگم من ...با....با یکی آشنا شدم
هیونجین نفس حبس شدشو بیرون داد و به جیمین نگاه کرد
÷چی! با کی؟! کجا؟
+خب داستانش مفصله ما بیرون همو دیدیم ....فکر نکنی طرف یه آدم بیکار و به دردنخوره ها....اون خیلی پولداره موزیسینه با شخصیته
÷تو از کجا میشناسیش؟
+گفتم که بیرون همو دیدیم
÷بیرون همو دیدین و یهویی خوشت اومد؟
+خب چندبار دیگه هم همو دیدیم
÷اون وقت الان داری به من میگی؟
+خب تو این روزا کم میومدی خونه همشم خسته بودی
÷همینو کم داشتم
+خواهشاً قاتی نکن میتونستم بهت نگم
÷خوبه دیگه همتون پنهون کارم شدین
+منو با فلیکس مقایسه نکن اون دیوونس خودش پشیمون میشه برمیگرده ولی من تصمیمم قطعیه
÷که چیکار کنی؟
+میخواستم .....نه اینکه نخوام پیشت باشما خودت که میدونی چقدر دوست دارم اما اگه میشه یه مدت برم باهاش زندگی کنم
÷چی داری میگی هیونجین؟
+فقط یه مدت کوتاه
÷این چرت و پرتا چیه میگی؟
+پس بذار اون بیاد اینجا!
÷این یارو کیه اصلا؟
هیونجین عکس تهیونگو به جیمین نشون داد و گفت:
+اینه ببین چقدر خوشتیپه اسمش تهیونگه خوشتیپه دیگه مگه نه؟
جیمین با دیدن عکس تهیونگ گر گرفت ....
چند سال پیش وقتی هنوز کارآموز بود تهیونگو خیلی اتفاقی تو یکی از ماموریت ها دیده بود
اون شب وقتی برای یه ماموریت مخفی به کلاب رفته بودن تهیونگ رو درحالی که ساکسیفون میزد دیده بود
و همه چیز از همون شب لعنتی شروع شد بارها توسط ماشین های مختلف مدل بالا تعقیب شده بود تهیونگ دست بردار نبود به روش های مختلف سر راهش سبز میشد اما جیمین هربار دست رد به سینش میزد
تا اینکه بعد از یه مدت دیگه ندیدش فکر میکرد خسته شده و رفته پی کارش اما با دیدن عکسش تو گوشی برادرش متوجه شد که اون آدم سمج تر از این حرفاست
÷نه نمیشه
+برای چی؟
÷نمیشه دیگه
+فکر میکنم فلیکس درست میگفت تو کلا میخوای جلوی چیزایی که باعث شادی ما میشنو میگیری
÷حتما یه چیزی میدونم که میگم نمیشه
+چی؟خب بگو؟
÷نمیشه
+پس جلومو نگیر
÷هیونجین صبر کن
هیونجین ایستاد
÷نمیخوام نا امیدت کنم اما تو نمیتونی به این آدم اعتماد کنی
+اون دوستم داره ....بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی
÷نه اون داره برات نقش بازی میکنه
+برای چی باید این کارو بکنه؟
÷چون....
+چون چی جیمین حرف بزن
÷اون بهت علاقه ای نداره فقط....از طریق تو میخواد به من نزدیک شه
هیونجین اولش شوکه شد و بعد بلند خندید
+چی داری میگی! هیونگ من فکر کنم تو روی پرونده های جنایی زیادی کار کردی یکم به مغزت استراحت بده
÷هیونجین به اندازه ی کافی فشار روم هست الان فقط دارم به این فکر میکنم که فلیکسو چجوری از اون خراب شده بیارم بیرون تو دیگه بس کن لطفاً
+اصلا میدونی چیه؟ به نظر من جای فلیکس خیلیم خوبه .....یعنی راحت شد
÷بهت میگم اون آدم قابل اعتمادی نیست بفهم اینو
+اره همه عوضین فقط تو خوبی من نیومده بودم باهات دعوا کنم ولی خودت نمیخوای آدم باهات روراست باشه
÷یعنی من دارم دروغ میگم؟
+من نمیدونم چرا این حرفو میزنی اما من و تهیونگ همو دوست داریم و اون اصلا تورو نمیشناسه
÷داره دروغ میگه بهت
هیونجین با عصبانیت از اتاق جیمین بیرون رفت جیمین دستشو روی پیشونیش گذاشت و بعد با حرص مشتشو روی میز کوبید
......................................................
![](https://img.wattpad.com/cover/306435236-288-k659754.jpg)
ВЫ ЧИТАЕТЕ
جنایتی به نام عشق
Фанфикخلاصه: جیمین یه پلیس موفقه که سه تا برادر کوچیکتر از خودش داره پدر و مادرشون تو یه تصادف مردن و جیمین باید از سه تا برادر نوجوونش به تنهایی مراقبت کنه.... وضعیت: پایان یافته کاپل: کوکمین ژانر: پلیسی،معمایی،خانوادگی